آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

تولد سه سالگی

عزیزکم امروز روز تولد سه سالگی ات بود که توی مهد برات تولد گرفتیم خیلی خوشحال بودی عاشق آرامش و ناز و عشوه های تو هستم خوشحالم که تو رو دارم این سه سال خیلی ... زود برام گذشت و یه روزهایی سخت ... که سختی اش به خاطر مریضی و ناراحتی و دندون در آوردن و نخوابیدنها و از شیر گرفتن و.... تو بود و یه روزهایی خیلی شیرین ... که همش لحظه های بازی و شادی با تو بود. عزیزم خیلیییییییییییییی خانوم شدی هر روز بیشتر از روز قبل احساس شادی و امنیت به من دست می ده از دیدنت، چون احساس می کنم که دیگه داری بزرگ می شی و می تونم به حضورت اعتماد کنم و تماما از وجودت لذت ببرم و دیگه لازم نیست مثل موقعهایی که کوچولو مو چولو بودی نگران راه ر...
14 آبان 1392
1