آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

عزیزم دیگه راه میری و اصلا هم نمی شینی

عزیزکم راه میری مثل یه عروسک کوچولو، ٢١ دی راه رفتنت شروع شد و الان بدون وقفه راه میری و می رقصی و سریع دستاتو میبری بالا و می رقصی موقع راه رفتن دستت رو مثل پارو تکون می دی تا تعادلت رو حفظ کنی ولی آنی خیلی از دستت ناراحت شدم که نمی ذاری ازت فیلم بگیرم یا عکس بندازم، آخه شیطوننننننننننننننننننننننننننننننننن چه جوری بهت نشون بدم که چیکارها می کردی ناز دلم میری روی مبل تکی دراز می کشی و خوتو تاب و قوس می دی و می دونی من از این کارت خوشم میاد زیرچشمی منو نگاه می کنی و همش می خندی دستت رو می گیرم و با هم راه میریم تو خونه و انگار من رو ابرها سیر می کنم عشق ایشاله همیشه سالم و شاد باشی وای آنی نمی دونییییییییییییییییییییییییییی...
9 بهمن 1390

عزیز دلم راه رفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

عزیزم عسل بانوی زندگیم کبوتر کوچولوی من دیشب برای اولین بار بدون اینکه ما پیشت باشیم و تشویق و درخواست کنیم، خودت شروع به راه رفتن کردی و هر جا می خواستی بری تا جایی که می تونستی راه میرفتی و هر جا نمی شد چهار دست و پا و یا با کمک وسایل ادامه می دادی. عزیزم این ماجرای راه رفتن از 24 مهر که تونستی روی پاهات بایستی شروع شده بود و بالا خره بعد از سه ماه بطور مستقل راه رفتی و قدمهاتو روی این زمین مستقل گذاشتی عزیزکم الهی هیچوقت من و تو بی همدیگه نشیم عزیزمممممممممممممممممممممممممممم عاشق همه رفتارهات هستم نمی دونی چقدر دیوونه می شم وقتی دستت رو میذاری رو بینی ات و میگی سیس سیس و... می خندی نمی دونی وقتی یه تکه پارچه که پیدا م...
21 دی 1390
1