آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

شب یلدا

شب یلدای امسال خونه خودمون تنها بودیم -- سه تایی -- خوب بود ... با هم انار دون کردیم و میوه خوردیم و آجیل خوردیم و چیپس و پفک خوردیم ... خوش گذشت سه تایی بودنمون ... البته یه یلدای پیشاپیش خونه امیر علی اینا بودیم با بقیه دوستها یه مهمونی برای شب یلدا داشتیم که خوش گذشت ...  
7 دی 1392

راه رفتن تو و شب یلدا

آوینای زندگیم شب یلدا چهارشنبه شب بود فردا صبحش مامان جون و آقاجون می رسیدند خونه ما، برای همین تصمیم گرفتیم شب یلدا رو فرداش برگزار کنیم اون شب فقط سه تایی (من و تو بابایی) با هم بازی کردیم و تو اولین قدمهاتو از بغل من به بغل بابا می رفتی و می اومدی .... عزیز دلم بهترین آرزوها رو برات دارم ایشاله توی زندگین همیشه در بهترین راهها قدم بگذاری و همیشه توی مسیرهای خوب ثابت قدم باشی صبح ساعت 6ونیم مامان جون اینا رسیدند و تو همین که چشمت رو باز کردی رفتی بغل آقاجون و تا ساعت 9ونیم با اونها بازی کردی آخرش هم از خستگی بیهوش شدی و خوابیدی. قربونت برم همیشه تا چند ساعت غریبی می کردی ولی این دفعه انگار که یادت مونده بودند از تولدت که خونه اونها بو...
14 دی 1390
1