اسفند 94
عزیزم خیلی وقته اینجا سر نزدم البته اومدم و اونقدرررررررر حرف برای گفتن و نوشتن داشتم و فرصت کم ..... همش گذاشتم برای یه فرصت مناسب و ..... هنوز که اون فرصت رو بدست نیاوردم.
امروز آخرین روزیکه اداره هستم و داریم میرم تعطیلات عید ...........
ماشاله بزرگ شدی و خانوم شدی پارسالمون هم مثل سالهای گذشته پر از مسافرت (تبریز و بجنورد و رامسر و مشهد(دوبار مفصل) و کاشان و جلفا و بانه و ...........عکسهامون گویای خاطرات هست و الان فرصت نوشتنش نیست) و هزار یک خاطره خوش و اما خاطره بد که فوت عمه جون من که واقعا بهم ریختم و سیزده سال دیگه روز چهلم فوتش هست.
و اینکه بزرگ شدی و حرف می زنی و حرف می زنی و حرف می زنی ............ ماشاله ................ و همچنان اون دو تاچشمای خوشگلت برای خواستن خواهر و برادر اشک دونه دونه و مروارید می ریزه و اما .......
و اینکه نقاشی می کشی و راجبش اندازه یه رمان ................. حرف برای گفتن داری عاشق نقاشی هاتم و الان فقط یه دونه اش اینجا دارم می ذارم
عشق من عاشقتم و تو تنهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بهانه و امید زندگی من هستی
ایشاله سال جدید برای همه و همه و همه سالی پر از سلامتی و شادی باشه و هیچ کس مریضی و غم نبینه انشاله انشاله انشاله...........