اندر مزایای بچه داشتن!!!!
دیشب تا ساعت 2 از سرفه های بابایی خوابم نمی برد، بهش می گم انگار کلید رو که خاموش می کنیم دکمه سرفه های تو روشن می شه... عمواینا خونه ما بودند تا شام بخوریم و یه کمی با هم صحبت کنیم ساعت 12 شد، بماند که چقدر تو بین اتاق من ... هال ... اتاق خودت ... رفت و آمد کردی تا بلاخره رضایت دادی پیش من بخوابی به شرطی که بابا پیشت بمونه بخوابی!!! خلاصه بعد از خوابیدنت بابا خواست تو رو ببره توی تختت که گفتم شاید سردت بشه و ازش خواستم تو رو پیش من بذاره و خودش رفت تا توی هال بخوابه و البته صدای سرفه هاش می اومد و من مدام مواظب تو بودم که پتویت رو باز نکنی... از تخت نیوفتی... و بالاخره ساعت 2 بود که شروع کردی به جیغ و بهانه و... یه بار می گفتی چشمت درد می کنه .... یه بار دهنتو می گرفتی ... یه بار سرفه می کردی... یه بار هق هق می کردی انگار که یه جن دیده باشی و از ترس می لرزیدی....... وایییییییییییییییییییییییییییییییی چی بگم اصلا نمی تونم توضیح بدم و همه این برنامه ها با جیغ و گریه و هق هق تو همراه بود.....
خلاصه سرتو درد نیارم غرضم از نوشتن اینا این بود که این قصه گریه های شبانه تو رو برات ثبت کنم چون این اتفاق هر وقت ما مهمون بریم – هر وقت مهمون بیاد – هر وقت جشنی و مراسمی بریم و یا هر وقت خسته و یا مریض باشی تکرار میشه و واقعا به هیچ عنوان آروم نمی شی تا اینکه از خستگی گریه ها، خوابت ببره
نمی دونم خواب بد می بینی، حالا تصور من این هست که شاید چون همیشه آروم هستی و روزهای یکنواخت و معمولی داریم و چون روزت غیر از روزهای معمول برگزار میشه، منجر میشه به اینکه خوابهای نامنظم و نامرتبط ببینی....
چه می دونم والا خودمم هم در حیرتم
اصلا نمی دونم و نمی خوام بدونم دلیلش چیه
لابد طبیعی هست دیگه
آخه توی یه کتابی خوندم بچه ها توی سن پایین، سندروم خواب بد دارند و اصلا غیر طبیعی نیست و با بزرگ شدن یهو این خوابها ناپدید می شن
خلاصه القصه
هدف اصلی من از نوشتن این مقدمه عریض و طویل این بود که بگم:
بچه داشتن ================== با اینکه: هیچ شبی رو راحت نخوابیدن
می گین چطوری؟
الان می گم:
البته من از دو سال اول فاکتور می گیرم که بچه شیر می خوره و تمام شب باید پاسبانی بدی و بیدار باشی و کلا شیفتت پاس شب هست
و اما بعد از دو سال:
یه شب: خوابش نمیاد و بازیش گرفته و تا .... کی نمیذاره تو بخوابی !!!!! خوب این شبها زیاد نارحت کننده نیست
یه شب: سر شبی خسته هست و هر کاری می کنی نمی تونی جلوی خوابشو بگیری و می گیره می خوابه و ساعت 1 شب خوابش تموم میشه و بلند میشه و تازه براش اول صبحه !!!!! خوب این هم به هر حال دیگه قابل تحمل هست بچه هست دیگه!
یه شب: مریض هست، حالا انواع داریم: اگه پاییز و زمستون هست احتمالا سرماخوردگی و سرف و تب و ... داره و یا سردی کرده و دل درد داره و.... و اگه بهار هست احتمالا حساسیت داره و آبریزش و سرفه حساسیتی و... و اگه تابستون هست احتمالا اسهال و استفراغ گرفته و یا روز توی گرما بوده و گرما زده شده و....!!!!! خلاصه جونم بهت بگم این شبها هم کلا نارحت کننده هست آخه تحمل رنجیده و ناراحت شدنشو (منظورم بچه هست جیگر گوشه هست) نداری حتی به سر سوزنی و تمام شب بیداری و دعا می کنی خدایا مریضی رو از اون بگیر و به جون من بذار..... البته ناراحتی نداره من یکی که همیشه بلافاصله بعد از سیندرلام همون مریضی رو می گیرم ! حالا نمی دونم به خاطر دعام هست؟ یا به خاطر سیستم بدنی ام که در مقابل بی خوابی بسیارررررررررر ضعیف هست و سریع مریض می شم . خلاصه
هنوز داریم....
یه شب: آخر شب نمیره دستشویی و نصف شب با گریه!!!!!!!!!!! بیدار میشه که جیش دارم و حالا من موندم این گریه برای چی هست . خوب اینهم از یه شب دیگه بد خوابی
یه شب: مثل همین دیشب خواب بد می بینه و توضیح مفصلش بالا هست که برای من این یه شب از همه سختتر هست چون هیچ جوری نمی تونم گل بانوی خودمو آروم کنم، بماند که همین منجر به بدخوابی و یا بی خوابی هم ما و هم خودش میشه
این شد 5 شب برای 5 روز کاری و اما داریم برای تعطیلات هم چون کلا خوابش و روز و شبش قاطی میشه و ما هیچ خیری از تعطیلات نمی بینیم
و هفته دیگه روز از نو و روزی از نو
حالا اصلا چرا اینا رو نوشتم
آخه می دونی گل بانوی و گل بهاری من و عشق شیرین من همیشه اومدم از شیرین زبونی هات برات می نویسم، گفتم نکنه 20 سال بعد و بعدترها .... اومدی و اینجا رو خوندی نگی که مامانم چقدر خوش به حالش بوده ....
خواستم اصل قضیه بچه داری رو از لحاظ خوابش بگم حالا بماند نگرانیهای تربیتی و فعالیتهای جسمی و فیزیکی برای غذا درست کردن و لباس آماده کردن و مرتب کردن!! خونه رو فاکتور می گیرم، حالا تو فقط همین یه مورد رو حلاجی کن و ببین یه پدر و مادر چقدر باید توی این دور و تسلسل بی خوابی و خستگی یه بچه رو بزرگ می کنن و اونوقت یکی مثل من می گه که :
من زحمتی برای پدر و مادر نداشتم (حالا یکی مثل من چون بچه آرومی بودم و یکی مثل تو که دختر آرومی هستی و مثل یه فرشته می مونی)
یه قصد دیگه از نوشتن اینا داشتم این بود که بدونم چند نفر از مراجعه کنندگان به این پست که بچه همسن دخترک من دارند، از این دور و تسلسلهای بی خوابی دارن؟ نکنه فقط من دارم؟ نکنه مشکل از من هست؟ شاید راهکاری بود و من ازش بی خبر بودم و به لطف دوستان از این دور و تسلسل نجات پیدا کردم و اگه نه که، پیشاپیش از همدردی دوستان عزیزکمال تشکر را دارم!!!!