آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

بزرگ شدی، خانوم شدی ... عوض شدی، شیطون شدی

1393/2/22 11:26
نویسنده : مامان آوینا
485 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقته تقریبا بعد از عید خیلی رفتارات عوض شده طوریکه مامان جون هم مکه تو رو دید گفت چقدر این دختر عوض شده خانوم شده!!!!!وای وای چطوری بگم، چقدر رفتارهای مستقلانه از خودت نشون میدی!!!!! ساده تر بگم به هیچ عنوان ما رو آدم حساب نمی کنی!!! حرفهای گنده گنده می گی و هر حرف و تذکر و نکته ای رو که بهت می گیم در عرض چند دقیقه یا ساعت یا روز به هر حال به یه نحوی به خودمون تحویل میدی و گوشزد می شی آخه من چقدر بهتون بگم .... یه خبر جالب که چند روز قبل از رفتنمون به حج علاقه عجیبی به بستن موهات با سنجاق و کش پیدا کردی که قبلا به هیچ عنوان اجازه نمی دادی موهاتو ببندم، البته چند ماهی بود به بلند کردن مو علاقه پیدا کرده بودی و فقط به دلیل بلند شدن موهات غذا می خوردی ولی جدیدا به بستن موهات هم رضایت دادی همین هم باعث شده قیافه و رفتارت عوض شده توی سفرمون از لحاظ حرف گوش نکردن و... اذیتمون نکردی ولی خوب همش بغل می خواستی و غذا خوردنهات رو طول .... می دادی و بعد ازظهرها برای خوابیدن مقاومت می کردی و وقت استراحت مارو می گرفتی و بعدش خودت می خوابیدی .... ولی خوب در کل وقتی دقیق می شم هیچ قصد و غرضی نداشتی و زمان مسافرت خیلی خیلی کم بود و فکر می کنم اصرارها و برنامه فشرده و بدو بدوهای ما تو رو متعجب می کرد و همین باعث عدم همکاریت می شد به هر حال خیلییییییییی خوب بود خیلیییییییییییییی خوش گذشت ولی چون ما دلمون نمی اومد تو روز زیاد توی گرما و خواب به اینور و اونور بکشیم برای همین حرم رفتنهامون خلاصه و مفید و مختصر می شد و البته دست بابا درد نکنه اکثرا بغل بابا بودی و هر موقع پیش من هم بودی بغلت می کردم ولی خوب خوشگلکم باید خاطراتی که از نماز خوندن توی مدینه داشتم برای خودت اختصاصی بگم ببینم چرا منو اینقدرررررررررر مورد لطف و عنایت!!!! ویژه قرار می دادی ولی پیش بابا که بودی کاملا مطیعش بودی و به حرفش گوش می دادی .. بماند!!! بعد از برگشتمون تو رو مهد گذاشتم برخلاف بعد از عید که دو هفته با من اداره می اومدی (هر چند اصلا اذیت نمی کردی ولی خوشگلکم من با تو توی اداره معذب بودم) و اما قصه گریه ها و بهانه های تو بعد از دو هفته همچنان ادامه دارد که: من می خوام با شما بیام اداره... خیلی وقته توی خونه با تو بازی یا کار خاصی نمی کنیم فقط کتاب و قصه خوندن و کارتون دیدن و البته قائم موشک بازی .... چون قبل از عید و بعد از عید در گیر کارهای تمیز کردن خونه و مسافرت بودیم و من خسته بودم و عجیبه که هنوز بعد از دوهفته هنوز خسته و بی خوابم هفته پیش چهارشنبه دوستاهامون(شکیبا و دینا و عطیه و امیرعلی اینا)شام اومدن خونمون و به تو خیلی خوش گذشت و فرداش رفتیم عروسی دختر همکار بابا و تو از اول تا آخرش رقصیدی این هفته می خواستیم تعطیلی چهارشنبه روز پدر رو بریم تبریز ولی از بس خسته ام هر کاری کردم نتونستم بار سفرو ببندم و این هست که موندگار شدیم و نرفتیم مکالمه این روزهای ما: دوستت دارم و عاشقتم .... و تو هم می گی: من هم شبها که کلا مراسم کتابخوانی مفصل داریم، البته بعد از قائم موشک مفصل که معمولا با بابا هست با تو خیلی خوش می گذره اما واقعاااااااااا یه موقعهایی به قدری لجبازی می کنی و خود رای می شی در حد جنون آدمو آزار میدی مخصوصا اینکه نمی ذاری استراحت کنیم و تا می خواهیم یه لحظه چشامونو ببندیم همش می گی: چشاتو باز کن و ... طرفتو به من کن ... و یا وقتی می خواهیم دو تا کلمه با هم حرف بزنیم یک ریززززززززززززز مامان و بابا می گی و اصلا صدا به صدا نمی رسه که چی می گیم و چی می شنویم و... و یا شبها به موقع بخوابیم خلاصه .... ولی عزیزکم باور کن وقتی تو می خوابی به اندازه همه دنیا پشیمون می شیم از اینکه باهات بیشتر مدارا نکردیم تو تقصیری نداری همه رفتارات مقتضای سنت هست ولی قبول کن ما خسته ایم از خدا می خواهم بین این شیطنتهای تو و خستگی های ما یه تعادلی ایجاد کنه که نه تو دلگیر بشی و نه ما شرمنده

پسندها (1)

نظرات (5)

سیران
22 اردیبهشت 93 12:43
سلام زیارت قبول حاجیه خانم خدا رو شکر که سفرتون به خوبی انجام شد. عزیزم آوینااااااااااا، حس آخر شبت رو دقیقا" منم دارم . فکر کنم این لجبازی اقتضای سنیشونه . چو ساینا هم خیلییییییییییییی لجباز شده
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم ایشاله قسمت شما هم بشه آره واقعا کاش زودتر این سنشون و اقتضاشون تموم بشه ........ هر چند شاید یه سناریو دیگه در انتظارمون هست..... هر چی هست خدا حفظشون کنه و به ما هم صبوری بده
مامان روشا
23 اردیبهشت 93 11:51
ان شالله دخترکم همیشه سالم و شاد باشه چه جالب روشا هم تازگی دوست داره موهاش بلند باشه و ببنده مثل اینکه دارن دختر داره میشن خوب وقتی می فهمه می تونه بیاد اداره معلومه مهد نمی ره خواهر
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم آره واقعا ولی این موی بلند تا حد خیلییییییی زیادی مشکل غذا خوردنش رو برای ما حل کرده بقیه اشو نمی دونم دیگه!!!
مامان آریا
24 اردیبهشت 93 12:27
عجــــــــــــــــب دخترا پس همه حسابی شیطون بلا شدن آره ؟ ای جانم دلم می خواد حرف زدنای آوینا رو بشنوم خستگی داره بچه بزرگ کردن کاریش نمیشه کرد
مامان آوینا
پاسخ
آره حسابی شیطون شده آره مریم جون بچه بزرگ کردن خستگی داره ولی خستگی ما از کار بیرون و اداره هست نه بچه دلم از این می سوزه ... کاریش نمی شه کرد
مامان آریا
29 اردیبهشت 93 10:22
دقیقا همین طوره لعنت بر کار اداره که اگر نبود 1- ما راحت بودیم 2- ما راحت تر نبودیم چون 1- می تونستیم به بچه مون بیشتر برسیم 2- چون دچار کمبود نقدینگی می شدیم
مامان آوینا
پاسخ
دقیقا همینطوره مریم جون ولی فقط با تکه اول حرفت موافقم 1. ما راحت بودیم چون هم به بچه مون بیشتر می رسیدیم هم خوابمون کافی بود هم غذایی که درست می کردیم می فهیمدیم چیه (نه عجله پلوهای ما!!!!!!) خلاصه هم به دنیامون هم به آخرتمون.... ولی مریم یه موقعهایی فکر می کردیم اگر سر کار نمی رفتیم به احتمال 99 درصد دچار کمبود نقدینگی هم نمی شدیم چون: حضورمون توی خونه یه انرژی داشت که هم به وقتمون هم به پولمون هم به انرژیمون برکتی می داد که هیچ کم نمی آوردیم جدیدا خیلی بهش فکر می کردم و هر طور می خوام فکر کنم پولم تاثیر مثبت داره هر چی بیشتر فکر می کنم بیشتر شکست می خورم البته می دونی مریم این برای ما که تهرانیم می تونه صادق باشه چون عدم حضورمون توی خونه آسیب مالی جدی به ما وارد می کنه که پولی که می آوریم توی خونه همچی قابل توجه نمی شه فقط می شه پول قسطهایی برای وامهایی که بار آوردیم شاید می شد این وامها رو نگرفت و یه خورده دیرتر به بعضی چیزها رسید.......... ولی هیچیک از این دلایل نمی تونه و نتونسته منو قانع کنه از اعتیاد سر کار آمدن دست بردارم چون انسان طعمکار هست!!!!!!! راستی ممنون از لینکت .................... زیاد......................... تو از کجا فهمیدی من دنبالش هستم!!!!!!! این یعنی ارتباط قلبی عمیق
مامان آریا
18 خرداد 93 8:49
سلام ممنونم که بهم سر زدی دغدغه های شیرینیه حتی زجرهاش و سختی هاش
مامان آوینا
پاسخ
آره واقعا