آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

پری ....

1393/7/19 8:45
نویسنده : مامان آوینا
688 بازدید
اشتراک گذاری

سیندرلای خوشگل من این روزها پری شده ... پری میخواد ... پری میشه ... خلاصه ... قربونت برم الهی ... اونقدر ناز و مظلوم می گی برام یه پری بخر که اگه وجود داشت حاضر بودم خونه ام رو بفروشم برات یه پری کوچک اندازه بند انگشت بخرم ... از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون عروسکم که من هم توی این سن و سال یه پری می خوام ...................... که الان تو رو دارم پری خوشگل من ................... من بعد از مکالماتون درباره پری محکم بغلت می کنم و می گم تو پری من هستی و تو هم پر داری .............

این روزها تمام مدت از دوست داشتنهامون حرف می زنیم (جمع سه تایی مون) و تو با تمام احساس و قدرت تمام انگشتهای دو تا دستات رو باز می کنی و اندازه دوست داشتنت رو نشون می دی الهی من فدای احساس پاک تو بشم

این روزها کمتر بهانه می گیری  ............. ای ......... یعنی کم کم داره قابل تحمل می شه ............. بهانه هایی سر هر چیزی .......... اینو نمی پوشم و بستنی این رنگی نمی خوام و لباس اون رنگی امو می خوام و جوراب اونیکی رو می خوام و موهام با این کش نبند با اونیکی ببند ................... خلاصه ..................

این روزها بی صبرانه منتظر آبان هستی تا برات تولد بگیریم که تولد قمری ات 28 ذیعقده هست که مصادف شده بود با 2 مهر که یک کیک خودم درست کردم اما برنامه تولدت رو برای مهدکودک دارم ایشاله 120 ساله بشی عزیز دلم ....

از اول شهریور ماجرای دندانپزشک رفتن تو رو داشتیم که متاسفانه موفقیت آمیز نبود که حتی رفتیم یه بار بی حسی رو هم زدن ولی اونقدر مقاومت کردی که من گفتم نمیخواد پر کنید ............. با چشمهای گریون تو اومدیم که تا بعدازظهر گریه می کردی که دهنم خراب شده .... خلاصه گذاشتیم برای یه کم بعدتر...

سالگرد ازدواج ما که 23 شهریور بود که اتفاقا خونه عطیه اینا که به مناسبت قبولی علی از دانشگاه مهمونی داشتن، بودیم یه شب شادی بود ... تولد من هم 7 مهر که با هم رفتیم استخر و به تو پرنسسم خیلی خوش گذشته بود قربون اون صورت نازت بشم که بعد از استخر با روسری گرد می شه ....

10 مهر من و بابا یه کاری داشتیم که نمی شد تو رو با خودمون ببریم تو رفتی خونه عطیه اینا تا بعدازظهر و یه خاطره خوبی برات شده بود و این اولین بار که تنها جایی رفتی البته به جز مهد و فرداش با همه بچه ها رفتیم بوستان گفتگو .

دیروز بعداز ظهر رفتیم باغ مستوفی که خیلی جای باصفایی بود و یه کم خنکتر نسبت به داخل شهر که خوشبختانه ما لباس کافی پوشیده بودیم چون من حدس می زدم و اونجا که عکس می گرفتم تو کلا از پری و پروانه و شاپرک و سیندرلا حرف می زنی و از بابا می خواستی موقع بال زدن ازت عکس بگیره و ........ فدات بشم من

خلاصه اینکه این روزها تو کلا از سیندرلا و پری و سفیدبرفی و........ حرف می زنی و جالبه تمام مدت با دوستهای خیالی ات توی خونه این ور و اون ور می ری و حرف می زنی و می دویی و بازی می کنی و ................ به محض اینکه نگات می کنیم و یا قربون صدقه ات می ریم خجالت می کشی و می گی چرا مسخره ام می کنید !!!! عزیزم فدای تو بشم مسخره ات نمی کنیم ... سرمست می شیم از دیدن تو با پری های خیالی ات ....

عشقم فدای تمام شادی هات بشم و ایشاله همیشه شاد باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)