آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

عید 92: یزد

1392/2/31 10:24
نویسنده : مامان آوینا
402 بازدید
اشتراک گذاری

صبح روز 10 فروردین از سمت کرمان به طرف یزد به راه افتادیم که شب را نرسیده به یزد موندیم و فردا صبح رسیدیم یزد و اول توی پارک هفتم تیر ناهار خوردیم و آوینا خانوم عزیز تا تونست اونجا بازی کرد، بعد رفتیم آتشکده و بعد هم باغ دولت آباد که خیلی خیلی قشنگ بود و ساختمان تابستانه و زمستانه داشت که توی ساختمان تابستانه بادگیر خیلی جالبی بود که مثل کولرهای امروزی ساختمان رو خنک می کرد و از ایوانهای خونه مناظر خیلی زیبای باغ دیده می شد خیلی رویایی و قشنگ بود. و بعد از ظهر رفتیم زندان اسکندر و بافت قدیمی شهر که خیلی خیلی جالب بود و همه ساختمانهای قدیم بادگیر داشتین و این شهر به بزرگترین شهر گلی که بزرگترین بادگیرها رو داره معروف هست.

یازدهم شب رو توی همون پارک موندیم و آوینا حسابی کیف کرد و دل سیر بازی کرد، طفلک دختر نازم دیگه این چند روز حسابی با قضیه مسافرت کنار اومده بود و همش می گفت:

اول میریم یه تاب تاب دیگه (منظورشون پارک هست!!!) و یه اتاق دیگه (منظورشون جایی که شب رو می موندیم!!!!) و بعددددددشششش (دقیقا با این تاکید!!!!) میریم خونه مون ، آخه خونه مون اون دور دوراست!!!!!!

الهی من فدای تصورات تو بشم و اینکه چقدر دوست داشتی با ما سازگار باشی، قشنگ نازم ما رو ببخش که تو رو مجبور کردیم توی این مسافرت طولانی همسفر ما باشی.

ولی دختر نازم اینو قبول داری که اگه ما این مسافرت رو نمی رفتیم مجبور بودیم دقیقا به همین مسافت به شرق و غرب کشور مسافرت کنیم تا مامان بزرگها رو ببنیم و تو بیشتر از این اذیت می شدی، همانطور که پارسال ما این مسافرت رو داشتیم و به تو حتی بیشتر از امسال بد گذشت. خلاصه دخترک نازم فقط می تونم سکوت کنم !!!! چی بگم !!!!! فقط تو و من و خدامون می دونه توی دنیای ما و توی دلهامون چی می گذره!!!!! بماند!!!!!!

خلاصه روز 12 فرودین ما رفتیم مجموعه امیر چخماق و از اونجا رفتیم روستای جم که درخت 400 ساله و دخمه زرتشتی ها رو دیدم

توی ورودی شهر یزد توی پارک کوهستانی ناهار خوردیم و ساعت 4 بعدازظهر مستقیم به طرف تهران به راه افتادیم و بالاخره شب ساعت 12.5 بعد از مسافرت طولانی و طاقت فرسا ولی پر از خاطرات خوش و بکر سر روی بالش خودمون گذاشتیم و خانوم خوشگله بعد از بیداری نیم ساعته و شوق و ذوق دیدن خونه خودمون رفت توی گهواره اش و تا صبح خوابید و البته فرداش زود بیدار شد چون توی ماشین خیلی خوابیده بود و دوباره قصه های تکراری ولی شیرین و خواستنی خونه ما شروع شد ......

باغ دولت آباد

 

مجموعه زندان اسکندر

 

پارک هفتم تیر

مجموعه امیر چخماق

و چون توی دخمه و کنار اون درخت چهارصد ساله خواب بودی دیگه از تو عکسی نداشتم بذارم خانوم خوشگله ایشاله که بزرگ شدی این مسافرتها رو باز تکرارکنیم

میدونی که مامانی چقدر عاشق مسافرت هست !!!!!! دیگه !!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نغمه(مامان کسری و نیکا )
4 خرداد 92 12:02
ایشالاه همیشه در کنار هم خوبو خوش خرم باشین همین طور هی مسافرت برین هی مسافرت برین

به منم سر بزن خوشحال میشم


ممنون عزیزم شما همینطور