آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

تیتر رویدادهای فروردین تا خرداد 92!!!!!!!

1392/3/8 13:17
نویسنده : مامان آوینا
331 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزک مامان من دوباره سرم شلوغ بود و بیشتر فکرم مشغول تو بود ...... دست و دلم برای نوشتن نمی اومد .... عوضش حالا تیتر اخبار رو برات می گم

یعد از مسافرت عید فرداش با هم رفتیم همون سفره خانه همیشگی و به قول تو!!! پیش جوجوها کباب خوردیم و تو خیلی خوشت اومده بود و این هم عکس تو

بعد از اینکه از مسافرت عید برگشتیم، چند روزی با هم رفتیم اداره و 19 فروردین مامان جون اومد خونه ما و 22 ام آیدین اینا اومدند که بعد از تعطیلی یکشنبه 25 ام با هم رفتند. شنبه با هم رفتیم قم، و یه بار هم رفتیم بوستان ولایت و به تو خیلی خوشت می گذشت. این هم یه عکس تو و آیدین حسابی آتیش سوزوندین .....

29 فروردین عمو صفریان اینا شام اومدند خونه ما و هفته بعدش هم چهارشنبه 4 اردیبهشت رفتیم خونه همکار من که مهمونی خداحافظی پارمیدا اینا بود که داشتن می رفتن آمریکا، تو خیلی خوشت اومده بود از خونه خاله و بعدا هم بارها سراغشو می گرفتی که نمیریم خونه خاله؟؟؟؟؟

اینهم عکس تو و پارمیدا

اینجا هم داشتی با چوب شورهات مربع و مثلث درست می کردی که من هم مشغول کار بودم و یهو منو صدا کردی که مامان بیا و ببین چه مثلثهای خوشجلی درست کردم ....

 از اوایل اردیبهشت عمو نقی و ابوالفضل خونه ما بودند و بعداز ظهر 5 شنبه رفتن و تو بازی با اونها رو خیلی دوست داشتی.

صبح 5 شنبه با دوستان نی نی سایتی قرار پارک آب و آتش داشتیم و بابا ما رو برد اونجا و بعد اومد دنبال ما.

اینهم عکسها آوینا خانوم با دوستهاش:

آوینا و پارسا

آوینا و رادین

آوینا و روشا

آوینا و سارا

آوینا خانوم سوار بر شیر

آوینا در حال پیاده روی با دوستاش

مامانهای بچه ها

 

14 اردیبهشت مهمونی دوره ای امون با همسایه های قدیمی بود که تو با امیر محمد و امیرعلی و شکیبا و عطیه و دینا تا تونستیییییییییییییییییی باز کردی و خیلی بهت خوش گذشت ولی خوب اون هفته تا آخر هفته من خسته و بی خواب بودم.

27 اردیبهشت من و تو بابایی رفتیم بوستان ولایت و با هم جگر و بلال درست کردیم وخوردیم و تو خیلی خوشحال بود که اونجا اسب و کالسکه رو می دیدی، کلی توپ بازی کردی و بدو بدو کردی.

عکسهاشو اینجا ندارم برات بذارم حالا بعدا.... 

2 خردادتوی اداره مون یه جشن به مناسبت آزادی خرمشهر بود و چند سال هست برگزار میشه و ساعت 3.5 اومدیم خونه و بعد ساعت 7 راه افتادیم رفتیم جشن، همکارهای بابا و من و محیا اینا و هم هرو دیدیم، تو خیلی خوشحال و خوش اخلاق بودی تعجب!!!! هر کس بهت می گفت بیا یه بوس بده سریع می رفتی و خلاصه بر خلاف دو سال پیش که رفته بودیم همش گریه می کردی ایندفعه خیلی برات جالب بود، ولی خوب عوضش یه بارونی گرفت ..... که همه خیس شدن و بلند شدن رفتن، خیلی تعداد کمی تا آخر جشن موندن، من دیدم آوینا اعتراضی به موندن نداره و چون قرار بود عمو پورنگ بود و بهش گفته بودیم، همش داشت سراغشو می گرفت، و از طرفی ملینا خانوم (بچه فامیل همکار بابا) می خواست حتما عموپورنگ رو ببینه، برای همین تصمیم گرفتیم بمونیم و جالب بود و به آوینا خوش گذشت و ساعت 11.5 دیگه وقتی عموپورنگ رفت خوابش گرفت و همینطور اونا یه مهمون کوچولو حسنی خانوم که تازه بدینا اومده بودند داشتند که با مامانش توی ماشین نشسته بود و ما دیگه اومدیم که اونها هم بیشتر منتظر نمونه. عکسهای اون شب هم ندارم عزیزم حالا بعدا برات میذارم

 3 خرداد روز پدر بود. من و تو کادوی بابا رو دو هفته قبل که فرصت داشتیم و رفته بودیم بازار براش خریده بودیم، یه پیراهن تابستونی و یه تی شرت خوشگل برای بابا خریده بودیم و جمعه براش غذای موردعلاقه اشو درست کردم و با هم پارک رفتیم.

و الان که هشتم خرداد هست قرار هست ما فردا به مشهد و دیدن خانواده بابا بریم و موقع برگشت شاهرود بریم.

من میخوام یه پست کامل از اتفاقات جالب انگیز که در اخلاق و رفتارهای تو روی داده بنویسم و البته اگه کامل نشد بهت قول میدم برگشتم هم خاطرات سفر رو نذارم بیات بشه و سریع برات بذارم و هم از خودت بنویسم

هر چند هیچ کلمه هیچ توضیحی هیچ متنی هیچ عکسی و هیچ فیلمی نمی تونه تو رو وصف کنه و به تصویر بکشه چرا که روح نازنین تو که پاک و نجیب و بی هیچ غل و غش هست توی همون دنیای بکر و ناب کودکی ات، هر لحظه هر احساسی توی همون دل بلوری و قشنگنت هست به نمایش می گذاری با حرفهات با کارهات..........فراتر از حرف و سخن و حدیث هست 

تعطیلات خرداد شروع میشه و ما دوباره عازم هستیم.....

مامانی منو ببخش فقط می نویسم که یادمون نره نمی تونم خوب بنویسم ولی قول میدم حتما یه پست جانانه هم برات میذارم

راستی دیروز من و بابایی با هم اومدیم دنبالت و با هم رفتیم همون جلوی مهد بستنی خوردیم خیلی برات جالب بود ولی خوب بستنی اتو نخوردی. با هم بودن سه تای امون خیلی خوش گذشت ......

عزیز دردانه من عاشقانه دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان روشا
12 خرداد 92 8:46
سلام به دوست عزیز ما

واقعا این دختر نازت به کی رفته این قدر باهوشه واقعا از مثلث هایی که درست کرده بود لذت بردم روشا هنوز نمی تونه این جوری درست کنه


بابا هر روز یه پست بزاری خیلی بهتره که یک هو کل سال رو تو 4خط توضیح می دی خوب گیج شدیم ما از بس این جا رفتیم اون جا رفتیم

الان هم رفتی مشهد که دارم برات می نویسم قول بده تا اومدی سریع یه پست پرو پیمون از سفرت بزاری هاااااااا

باشه به روی چشم عزیزم امروز برگشتم حتما در اسرع وقت میذارم

وفا
17 خرداد 92 23:32
عکساش عااااااااااااااااااالین البته بخاطر سوِژه عکسه که بی نظیره .. خدا برات نگه داره این فرشته نازنین رو عاشق پست های پر از عکسم

ممنون عزیزم خدا پسر نازت رو برات حفظ کنه