آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

ماه رمضان 92

1392/4/25 14:48
نویسنده : مامان آوینا
768 بازدید
اشتراک گذاری

امروز من تنها اومدم اداره

هفته پیش کلا با تو اومده بودم .... حسابی اتیش سوزندی البته قربونت برم تقصیر تو نیست، حوصله ات سر میره و همه همکارها لطف دارن و همش می خوان با تو احوالپرسی کنن و واقعا جواب دادن به اینهمه آدم بزرگ و همش زیر نگاههای اونا بودن از حوصله و توان تو خارج هست

خلاصه هفته قبلتر یعنی از 6 تیر تا 14 تیر رفته بودیم خونه مامان جون ... یه روز همه با هم رفتیم گردش و همه وسطی بازی کردن و تو چون شدیدا بابا رو می خواستی و من مجبور شدم تو رو سرگرم کنم و من نتونستم بازی کنم ولی یاد اون موقعها که دختر بودم و همیشه موقع گردشهامون بازی می کردیم و جیغ ...بدو ... جیغ ... جیغ ... و چقدر خوش می گذشت .... و اونجا چند تا تاب بود و دل سیر سوار تاب شدیم و بوی گلهای محمدی همه جا رو پر کرده بود و صدای ناز رودخونه همش گوش رو نوازش می کرد و سایه آلاچیق واقعا بهشتی بود ولی حیف همه نبودن فقط ما و پرنیا اینا و آیدین اینا و مامان جون اینا بودیم. آش دندونی پرنیا رو پختیم و یه روز ناهار خونه مهرسا و آیدین رفتیم و شام خونه ملیکا رو بردیم پارک خوردیم. چند شب بچه ها خونه مامان موندن و توی عالم خودشون .... کلی کیف کردن و به تو دختر ناز و خوشگلم خیلیییییی داشت بهت خوش می گذشت و پا به پای بچه ها ترکی حرف می زدی و همش در حال خنده و بازی بودی و البته اگه از گیس و گیس کشی های گاه به گاهتان روی کوچکترین آشغالها ... فاکتور بگیرم!! خیلی خوش گذشت و من دوست داشتم با تو بمونم و بابا تنها برگرده ولی عشق جنون آمیز تو به بابا مانع از این تصمیم شد!!!! وای .... نمی دونم چطور عشق و علاقه و وابستگی شما دو تا رو وصف کنم، اصلا از وابستگی فراتر هست، و همش به بابا می گم : اگه آوینا اینطور به من وابسته بود و منو دوست داشت هیچچچچچچچچچچچچچچچ غمی توی دنیا نداشتم. آخه توی جواب اینکه : دختر کی هستی؟ فقط می گی: دختر بابا و کی رو بیشتر دوست داری؟ بابا ..... همه چی بابا.......

جدیدا هر چی ازت می پرسیم، می گی: ن(با کسره) دونم.... بعدش جواب رو می دی اونقدر با نمک می شی که میخوام قورتت بدم

از تبریز که برگشتیم یکی از بازیهای ما شده اینکه: تو: پرنیا بشی!!!! و من: مامان فریبا و دقیقا مثل بچه شش هفت ماهه ناز و ادا در میاری .............

بعضی وقتها شک می کنم به اون دو سالی که داشتم بهت شیر می دادم و تمام مدت با من بودی و البته ناگفته نماند همون موقعها هم از دیدن بابا بیشتر از دیدن من خوشحال می شدی خلاصه عشقتان مستداممممممممممممممممممممم

خلاصه این هفته روز های زوج پیش من بودی و روزهای فرد پیش بابا و توی خونه کلی با هم بازی کردیم و کاردستی درست کردیم و ... دیروز نی نی هنسایه!!!!!! که همون که بیچاره همیشه جور همه اشتباهای تو رو می کشه و گرگ همش اونو میبره و ............................. خلاصه از دیدن اونا خیلی خوشحال شدی ولی هیچچچچچچچچچچچچچی اسباب بازی بهش ندادی و همش می گفتم برو یه چیزی خودت بیار بهش بده و خوشحال دوان دوان می رفتی یه چیزی می آوردی ولی نمی دادی بهش!!!!!!!

و از همه مهمتر باید بگم امسال اولین سال بعد از به دنیا اومدن تو هست که روزه می گیرم این ماجرای جدید ما هست و ماه رمضان هست و تو همش می گی: من روزه ام و هنوز اذان نداده!!!!! با جدیت و قاطعیت اینو می گی و هیچی نمی خوری.

واقعا با این خستگی و گرسنگی و تشنگی و تو چون صبح ساعت 10 بیدار می شی و بعدازظهر خوابیدنت دیروقت می شه و ما باید با تو بازی کنیم و برات کتاب بخونیم و بی نفس و بی رمق، ما رو می خوابونی و بیدار می کنی و می بری  و می یاری و... اما طفلکی بابا رو بیشتر از من اذیت می کنی حتی شبها من ساعت 1 می خوابم و بیچاره بابا ساعت 2.5 می خوابه و ساعت 3 برای سحر بیدار می شیم و واقعا تمام مدت گیج خوابیم.......و صبح صدای تلویزیون روی سایلنت هست ولی بازم تو از صدای قاشق و چنگال ما همش تکون می خوری و ما معذب که چرا تو رو توی خواب ناز اذیت کردیم .... خدا تو رو برای ما حفظ کن حتی تحمل خوابیدنت هم ندارم بدون تو می میرم.......

همه چی یه طرف و این روزه بودن تو یه طرف !!!!

عزیزم تمام مدت من و بابا کارها و حرفهای تو رو برای همدیگه نقل می کنیم و می گیم و می خندیم و توی یه جمله بگم : مو به مو تمام حرفها و حرکات مار رو تقلید می کنی و اجرا می کنی و جالب اینکه دقیقا تمام کلمات گلمبه و سلمبه رو درست و به جا استفاده می کنی و وقتی اینطوری حرف می زنی، واقعا خوردنی می شی ......... و بابا همش می گه بعد بگو بچه ......

به خدا نمی گم بچه نداشته باشم ولی خودمو اصلا لیاقت بچه دار شدن نمی دونستم و نمی دونمممممممممممممم و همیشه به این فکر می کنم که یعنی بعد از چند ...... سال از رفتارهام با تو پشیمون نیستم .... خدایا به این ماه قسمت می دم که بعد از چند سال خیلی پشیمون نباشم، خدایاااااااااااااااااا من تمام تلاشمو می کنم و تو این تلاشمووووووووووووو ضرب در هزاررررررررررررررررررررر کن و از نتیجه رفتارهام با بچه ام پشیمون نباشم، و حسرت نخورم که کم گذاشتم ....................خدایا کمکم کن.......

اصلا نمی دونم چی نوشتیم خلاصه یه چیزی نوشتم که نوشته باشم و چون دیر شده دارم میرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان روشا
31 تیر 92 11:45
سلام نماز و روزه تون قبول

ما رو تحویل نمی گیری خانوم همش وقتت رو دخترت پر کرده
خدا حفظش کنه

طاعات و عبادات شما هم قبول
نه عزیزم فقط فشرده میام و میرم
وفا
15 مرداد 92 13:26
خوش بحالتون . خوش بحال اوینا که اینقدر فامیل داره .. همیشه خوش باشین الهی