شب احیاء
هر شب معمولا دختر گل من، آوینا خانوم گل و گلاب، برای خوابیدن مقاومت می کنه و لزوما برای خوابیدن باید با همراهی بابا بخوابه... که در این مواقع به بابا می گم: باز امشب احیاء هست من میرم بخوابم شما دو تا ... خوش باشین
اما دیشب واقعا شب احیاء، شب نوزدهم ماه رمضان بود و طبق معمول تو دختر گلم بعدازظهر نخوابیدی، یعنی داشتیم از اداره می اومدیم توی ماشین چرت زدی و سریع بیدار شدی و همین شد ... تا ساعت 7.5 بعداز ظهر بیدار بودی و اونموقع از فرط خستگی خوابت برد و ساعت 9 بیدار شدی و ...
شب ساعت 1:15 بابا تو رو برد اتاق خواب تا بخوابونه و بیاد تا دعایی بکنیم و سحری بخوریم و بخوابیم دیدم نیم ساعت بعد آهسته درو باز کردی و اومدی بیرون تا چشمت به من افتاد که نشستم:
با صدای یواش و نجوا گونه گفتی: مامان تو هنوز بیداری؟ بخواب دیجه!!!!!!!
من هم با تبسم گفتم: بابا رو خوابوندی؟
آروم گفتی: آره اون خوابیده و تو هم بخواب!!!!!
بعد بابایی بلند شد و اومد و بالاخره تونست تو رو راضی کنه که 2:15 بخوابید، من هم بعد شما و با جمع و جور کردن دعاهام، خوابیدم و دوباره برای سحری بیدار شدیم!!!!!!!
اینچنین فیضی بردیم ازمراسم احیای شب قدر!!!!!!!!!!!!
صبح که برای سحر بیدار شدیم به طور معجزه آسایی با تمام بی خوابیهام یه عالمه جرقه، ایده .... توی ذهنم برای تمام مشکلاتم یافتم اینها همه رو از برکت تو فرشته نازم می دونم
خدایا این برکت و توجه و فیض بزرگ، رو که در سایه وجود این فرشته ناز و پاک، به ما و زندگیمان داری از ما نگیر