آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

مسافرت سه تای مون به چشمه باداب سورت و شمال: کنار دریا و جنگل

1392/7/2 17:30
نویسنده : مامان آوینا
966 بازدید
اشتراک گذاری

بعداز ظهر چهارشنبه وسایلمونو جمع کردیم و صبح پنج شنبه 7 شهریور رفتیم برای دیدن چشمه باداب سورت ساری. از جاده سمنان رفتیم و برای صبحانه توقف مختصری داشتم و یه بار هم برای تاب بازی تو ایستادیم و از سمنان به طرف کیاسر رفتیم و توی مسیر بعد از چهاراه تلمادره به طرف چشمه سورت رفتیم، مسیرش فوق العاده قشنگ و سرسبز بود و از یه جاهای خاکی رد شدیم و بالاخره ساعت 3 رسیدیم پای کوهی که بالاش چشمه بود البته کوهش کوچیک بود در حد 20 دقیقه بالا رفتن ولی خیلیییییییییییییییییییییی جالب بود اصلا نمیشه توصیف کرد و از اینجا به بعد فقط چند تا عکس می ذارم، همین!

 

اول از همه باید بگم آوینا دختر گلم به هیچ عنوان موقع عکس گرفتن همکاری نمی کرد، یا پشتشو به دوربین می کرد یا می گفتیم بخند چنان قهقهه می زد که عکس تار می شد یا می گفتیم نگاه کن به دوربین چنان نگاه می کرد که انگار خم شده دنبال چیزی می گرده یا اینکه سرشو پایین می کرد و زیرزیرکی نگاه می کرد ....خلاصه.... ماجرا داشتیم .... با زحمت فراوان ازش عکس گرفتم

اینجا مسیر رفتن به چشمه سورت هست

اینجا بالای کوه هست فقط ژستهارو داشته باش!

اینجا هم چشمه سورت هست

و این اختتامیه عکست بود که با گریه گفتی که دیگه نمی خواهی ازت عکس بگیرم ولی خوب انصافا یه دونه هم عکس درست و حسابی نذاشتی ازت بگیرم

این دو تا عکس هم فقط از طبیعت اونجا که فوق العاده بی نظیر بود بود که اونقدر اونجا قشنگ و بکر و دیدنی و روح نواز بود که اصلا دلمون نمی خواست از اونجا بیاییم

این هم مسیر برگشت از کوه

 وقتی برگشتیم پایین ساعت 5 شده بود و به کیاسر رفتیم و شب همون جا موندیم، البته هیچ جایی برای موندن نبود فقط یه مدرسه بود برای اسکان مسافران اختصاص داده بودن که اونجا چادر زدیم و تعداد مسافرها زیاد بود و هوا نم نم بارون داشت و به تو دختر گلم خیلی خوش می گذشت و با بابا توپ بازی کردین و من شام درست کردم و خوردیم و از اونجایی که تو توی ماشین حسابی خوابیده بودی و خوابت نمی اومد ولی وقتی چراغها خاموش شد و تو خوابت گرفت بالاخره نمی دونم کی!!!! شب خوب و خنکی بود.

صبح صبحانه رو همونجا خوردیم و به طرف دریاچه الندان (کیاسر) رفتیم و تا بعداز ظهر اونجا بودیم فوق العاده .......... زیبا و بکر بود، نمی تونم بگم چطور .... اینهم چند تا عکس

اینجا قارچها رو کشف کرده بودی

این سطل نشان دهنده این می باشد که از وقتی از تهران راه افتادیم می گفتی منو ببرین دریا شن بازی کنم!!!

می بینی از اونجایی که تو خوب وایسادی من هم ذوق مرگ شدم تا تونستم ازت عکس گرفتم و اینجا گذاشتم

بعدازظهر از الندان به ساری رفتیم و پارک قائم موندیم و تو اونجا تاب بازی و سرسره بازی بازی کردی و سوار ماشین شارژی شدی و از همه مهمتر یه بادکنک خریدی و بهت خوش گذشت.

صبح بلند شدیم و رفتیم بابل و سپر ماشین رو درست کردیم که اون شب توی کیاسر یه کمی از جاش در اومده بود و اون آقای مکانیک بهمون گفت که بریم چایی باغی و تا بعد از ظهر اونجا بودیم خیلییییییییییییییییی باصفا بود و رودخونه ای از وسط باغ که نه جنگل رد می شد، خلوت بود و فوق العاده آرامبخش.

اینهم عکساش

این خانم آشپز ما!

اونجا یه سگی دیدیم که ماجرایی داشت برای من و تو ....

 شب بابل موندیم توی مهمانسرایی که برات جالب بود و مسئول اونجا مو نداشت و کچل بود و تو خوب صبر کردی همینکه بغلت کردم بریم اتاق، توی گوشم گفتی: مامان! اون آقا مثل آقای مجری کلاه قرمزی بود! می خواستم قورتت بدم که اونقدر ناز می گفتی و اونقدر خانوم هستی که جلوی خودش نگفتی و این اخلاقت همیشه هست که وقتی یه سوالی و یا یه مورد قابل توجه راجب کسی می بینی اصلا بلند و یا توی روی شخص نمی گی و آروم از من می پرسی و اینطوری من فرصت دارم تا درست و آروم بهت جواب بدم و رویروی طرف مقابل شرمنده نشم.

صبح رفتیم بابلسر کنار دریا و تا ظهر اونجا بودیم یه ذره آب بازی کردی ولی خیلی برات جالب نبود (از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون که من هم به این سنم رسیدم هنوز آب بازی رو اونجور که بقیه دوست دارن ....ندارم. بماند!) و شن بازی هم نکردی علیرغم اینکه با شوق و اشتیاق سطل بازیت رو از ماشین آوردی

اینهم چند تا عکس از اب بازی تو که آخرش به گریه منتهی شد که من عکس گریه هاتو نذاشتم

 

 

 خلاصه بعد از کلی گشت و گذار توی ساحل بابلسر از اونجایی که هیچ سایه ای برای غذا خوردن پیدا نکردیم و هوا گرم و شرجی بود تصمیم گرفتیم به طرف نو بریم و ناهار رو رفتیم جنگل نور خوردیم خیلییییییییییییییییییییی خوش گذشت و ما رفتیم گوشه دنج جنگل واقعا جنگل با اون درختهای بلند که آفتاب از لابلایش دیده می شه و سکوت عمیق با صدای دلنواز هر از چند گاه باد و پرنده و.... نمی تونم وصفش کنم. فقط دیدنی است و شنیدن کی بود مانند دیدن.....

 

بعد از ظهر برگشتیم محوطه ای از جنگل نور که برای اسکان مسافر بود یعنی اومدیم همون ورودی که اونجا تو از دیدن اون عروسکهایی که دست فروشها می فروختن خیلیییییییییییییییییی ذوق زده شدی و بلاخره از بین همه عروسکها(اسمورفها – خرگوش – قورباغه – مورچه .....) پت و مت رو انتخاب کردی و خریدی خیلی خوشحال بودی تا دو ساعت باهاشون سرگرم بودی

شب رفتیم و کمپ کنار دریا نور موندیم خیلی با حال بود نسیم خنک دریا و صدای امواجش ....

صبح صبحانه رو کنار دریا خوردیم، اینهم عکسهای تو کنار دریا

 

 و به طرف دریاچه الیمالات رفتیم و اونجا دو تا دختر بودن به اسم سارینا و روژینا (5ساله و 3 ساله) که خیلیییییییییییییییییییییییی با اونها به تو خوش گذشت (البته از اونها عکس نگرفتیم حیف شد)و کلا رفتی نشستی توی آلاچیق اونها و با اونها چایی و ناهار و پفک خوردی و .... اونجا هم خیلی با صفا و دیدنی بود واقعا معرکه بود اینهم عکساش

شب رفتیم پارک سی سنگان و بارون می اومد و شب همونجا توی چادر خوابیدم با صدای امواج دریا که به خاطر هوای طوفانی بلندتر و عصبانی تر بود .... صبح رفتیم کنار دریا صبحانه خوردیم

اینهم تو هستی با اون دهن خامه ای ات خوشگل نازم

 و سه شنبه بود که تصمیم گرفتیم مستقیم به طرف تهران بریم و ادامه دیدنیها رو موکول کنیم به مسافرت دیگه و فقط یه بار توی جاده چالوس به طرف تهران برای خوردن بلال و چایی ایستادیم که خودمون رو آتیش درست کردیم کنار سد کرج و این اختتامیه سفر بود و بعدش تو دختر گلم خوابیدی و همونطور خواب آوردم گذاشتمت توی تختت ساعت 5 خونه بودیم و خوشبختانه توی ترافیک ورود به تهران گیر نیافتادیم و به سلامت برگشتیم و سه روز فقط استراحت کردیم و هم هلباسها و پتوها رو شستیم!!!!!!!!(توی لباسشویی) و از شنبه ما اومدیم سر کار و تو دختر نازم برگشتی مهد کودک.

البته در پایان جا داره از همکاری صمیمانه جنابعالی در عکاسی کمال تشکر را بنمایم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عزیزم من فدای اون قهر و نازو ژست گرفتنهات بشم

البته عزیز دلم منو ببخش به خاطر همه اذیتهایی که کردمت تا ازت عکس بگیرم آخه می دونم بعدا از دیدن این عکسها لذت می بری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم مامان آریا
3 مهر 92 14:05
واقعا دستت درد نکنه اینها رو گذاشتی دلم باز شد و انگیزه بهم دادی که حتما برم و این جاها رو ببینم
خیلییییییییییییییییییی عالی بودن و همینطور اون آوینای گلم
همیشه به شادی و گردش


ممنون عزیزم
خواهش می کنم قابل شما رو نداشت

وفا
15 مهر 92 13:06
نعیمه جون من هی میام اینجا و عکسای اوینا رو می بینم و لذت می برم .. واقعا دست عکاس هم درد نکنه که این عکسای قشنگو گرفته هم دست سوژه عکس که اینقده خوش عکسو خوشگله و نازداره ..
اخ اگه بدونی ما چه مصیبتی کشیدیم برای رفتن به اون چشمه جالبش اینه که اخرش هم وقتی رسیدی شب شد و نتونستیم بریم بالا .. یعنی مردیم ها !!
دوستان بجای ما عیبی هم نداره
راستی من همش فکر م یکردم اینجا نظر دادم قبلا الان کشف کردم که نداده بیدم .. الزایمرم عود کرده فکر کنم

عزیزم ممنون از لطفت
خیلی متاسف شدم شما نتونستید اون چشمه رو ببینید ایشاله یه فرصت دیگه ...
عزیزم آلزایمر هم نگرفتی فقط به شدت مادر هستی!!!!!!! مادریت مستدام....