آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

مادرانه : مخصوص و سفارشی برای تو خوشگلم

1392/7/16 10:24
نویسنده : مامان آوینا
865 بازدید
اشتراک گذاری

می خوام یه پست مخصوص برای این بذارم که:

تو فوق العاده ای

واقعا به داشتن تو افتخار می کنم

و از داشتنت بی نهایت خوشحالم

و خجل و شرمنده

که چرا که خودمو لایق داشتن تو نمی دونم

وقتی همه تو رو می بینن و از ادب و نزاکت و برخورد و... تو خوششون می آد و تحسین می کنن می بینم من کار خارق العاده ای نکردم این تو هستی که خیلی بی نظیری و هیچ تلاش منو بی نتیجه نمی ذاری

ایشاله همیشه سالم و تندرست و شاد باشی تنها بهانه زندگی من

آویناااااااااااااااااااا تو آرزوی محقق یافته من هستی : اینکه: همیشه آرزو داشتم بچه ای داشته باشم که همیشه به داشتنش افتخار کنم فرق نمی کنه چه دختر باشه چه پسر. و البته خیلی چیزهای دیگه ... و واقعا می بینم هر چییییییییییییییییییییییییی از خدا بخواهیم به همون می رسیم و می بینم هر آرزویی در مورد بچه داشتم بهش رسیدم و ایشاله که تو همیشه در سایه خدا سالم و تندرست و شاد و مایه افتخار من می مونی.

آوینای گلم با تو احساسی رو تجربه می کنم که بی نظیره، که بدون تو هرگز نداشتم احساس خوش مادری، احساسی که من همیشه با خودم می گم : "آخر.....برآورده شدن تمام خودخواهیهای یه آدم" چون فقط در مورد بچه خود آدم هست که می شه خودخواهانه و با تمام قدرت و جسارت حرف بزنی و نظر بدهی و برخورد کنی و .... یعنی " احساس مالکیت تام و با تمام وجود"

ولی عزیزم فکر نکن این خودخواهی و مالکیت یه طرفه هست نه به همون نسبت یه مادر قلب و جون و احساس و توان و.... همه زندگیشو با تمام مخلفات برای بچه تقدیم می کنه و در هیچ برهه ای از زندگیش از هیچ از خودگذشتگی و ایثار و توجه و ... کم نمی ذاره و واقعا وقتی زنی بچه دار می شه:

قلبش برای همیشه بیرون از بدنش می تپد

آوینای عزیزم، قلب من، همیشه بتپ تا من زنده باشم

خوب یه چیزهایی هم همینطوری یادم اومد برات بنویسم

امسال بعد از تعطیلات برگشتی مهد اصلا گریه نکردی و من واقعا دلیلش رو نمی دونم فقط می تونم بگم انگار بزرگتر شدی و عاقلتر و حتی وقتی من و تو تنهایی رفتیم تبریز کاملا می دونستی که بابا نمی تونه بیاد و رفته خونه مامانش و وقتی بهونه بابا رو می کردی بهونه های بنی اسرائیلی می گرفتی و مستقیم بابا رو نمی خواستی بر عکس پارسال که تنها رفته بودیم، مستقیما بابا رو می خواستی و اصلا بعد زمان و مکان رو متوجه نمی شدی

ولی انگار به دلیل همین متوجه بعد زمان و مکان هست که می دونی بعد از چند ساعت مشخص من میام دنبالت و قرار نیست تو تا ابد مهد بمونی ....

نمی دونم خلاصه زندگی کم کم شیرین می شود...

رفتارت خیلی خیلی خانومانه شده، یه خانم تمام عیار الهی فدای قد و بالای تو بشم خوشگلممممم، توی مهدکودک خاله هات خیلیییییییییییییییییی ازت راضی هستن زیادددددد

چند بار بعد از مهدکودک اومدی اداره با هم رفتیم خونه خیلییییییییییییییی دوست داری بیایی اداره پیش من، صبحها چکه چکه اشک می ریزی که نرم مهد و با تو بیام اداره ...

این پست رو مدتی نگه داشتم تا عکسهای بازیهامونو بیارم که نشد تصمیم گرفتم امروز که روز کودک هست بذارم تا بعد یه پست فقط مصور بذارم

در ضمن آخر شهریور با هم رفتیم سیرک، خیلی خیلی .... خوشت اومده بود و تا چند روز هر بار می خواستیم بریم بیرون می گفتی بریم پیش حیوانات...

تصمیم داریم توی این یک دو هفته بریم پارک پرندگان و باغ وحش

روز کودک مبارکککککک کودک ناز من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)