مسافرت به تبریز
ما سه شنبه ساعت 1 ظهر 23 مهر در یک عملیات فورس ماژور وسایلمونو جمع کردیم و راهی تبریز شدیم و یکشنبه بعد از ظهر 28 مهر برگشتیم، سفری برای تمدد اعصاب بود و البته جشن نامزدی بهانه ای برای تمدد اعصاب و فوق العاده ........... بود..............
هر بار که میریم رفتار بچه ها با همدیگه خیلیییییییییییییییییی بهتر میشه و آوینا علاقمند به موندن و برنگشتن........
شب قبل از برگشتن به آوینا می گم : فردا باید بریم --- خیلی با تحکم می گه : نه!!! نمی ریم!!!! بعد از یه مکث می گه : من و بابا بمونیم و تو برو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی میشه یه روز ما اونجا زندگی کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هر روز بعد از ظهر از امام موسی کاظم عاجزانه درخواست می کنم، برای رهایی من از این زندان (دوری از خانواده) همانطور که برای رهایی خودش از زندان هارون الرشید دعا می کرد، دعا کنه، چون احساس می کنم دلم اینجا، - اگه به اندازه دل حضرت- که نه، ولی شبیه یه همچو گرفتنی، گرفته هست.......... خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا استجبنی .........................