آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

مسافرت به تبریز

1392/7/30 8:45
نویسنده : مامان آوینا
645 بازدید
اشتراک گذاری

ما سه شنبه ساعت 1 ظهر 23 مهر  در یک عملیات فورس ماژور وسایلمونو  جمع کردیم و راهی تبریز شدیم و یکشنبه بعد از ظهر  28 مهر برگشتیم، سفری برای تمدد اعصاب بود و  البته جشن نامزدی بهانه ای برای تمدد اعصاب و فوق العاده ........... بود..............

هر بار که میریم رفتار بچه ها با همدیگه خیلیییییییییییییییییی بهتر میشه و آوینا علاقمند به موندن و برنگشتن........

شب قبل از برگشتن به آوینا می گم : فردا باید بریم --- خیلی با تحکم می گه : نه!!! نمی ریم!!!! بعد از یه مکث می گه : من و بابا بمونیم و تو برو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی میشه یه روز ما اونجا زندگی کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

هر روز بعد از ظهر از امام موسی کاظم عاجزانه درخواست می کنم، برای رهایی من از این زندان (دوری از خانواده) همانطور که برای رهایی خودش از زندان هارون الرشید دعا می کرد، دعا کنه، چون احساس می کنم دلم اینجا، - اگه به اندازه دل حضرت- که نه، ولی شبیه یه همچو گرفتنی، گرفته هست.......... خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا استجبنی .........................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان روشا
30 مهر 92 9:59
انشاالله هر کجا به خیر و سعادتتون باشه زندگی کنید دوستم
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم انشاله که هر چه که به خیر و صلاحمون هست قلبمون راضی بشه
وفا
30 مهر 92 12:03
جانم ان شالله خدا رو چه دیدی صبر داشته باش عزیزم می شه مام یه روزی بیایم تهران ؟؟!!!
مامان آوینا
پاسخ
عزیزم ایشاله هر دو تاش خیلی .... زود .... محقق بشه ... مثلا ما از اینجا میریم جا باز می شه تا شما بیایین، مگه نه؟!