آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

بازیهای من و تو

1392/8/18 18:21
نویسنده : مامان آوینا
670 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود یه پست مصور از بازیهامون برات بذارم که خاطره ای بشه برای بعدهامون که چطوری اوقاتمونو می گذرونیم

البته جدیدا زیاد با هم بازی نمی کنیم، اکثرا سرگرمی مون فقط همون کتاب خوندن برای تو هست و اینکه تو بیشتر دوست داری کارتون ببینی مخصوصا بچه های کوه آل..... به قدری این اسم رو ناز می گی که من می خوام بخورمت و به خاطر همین هم هست نمی تونم مانع تو بشم که این کارتون مورد علاقه ات رو ببینی وقتی می بینم تو با این شور و هیجان اسم ین کارتون ور می گی و علاقمند هست که پیگیری کنی تسلیم تو می شم و البته دلیل مهمترش شاید این باشد که شما هر روز توی مهدکودک آموزشهای مختصری دارید و دلم نمی یاد خونه هم که می رسی من تو رو مجبور کنم یه سری کارهای فکری کنی و می خوام که هر جور دلت می خواد استراحت کنی

به هر حال این عکسها از شهریور هست به این طرف

این هنر جدا کردن رنگهاست که گیره هاتو ریخته بودی و همرنگها رو کنار هم میذاشتی که سر صبح 5 شنبه زحمتش رو کشیدی و من دلم نیومد ازت عکس نگیرم

اینهم کار دستی های تو هست

چیزیکه خیلی برام عجیب بود این بود که دو تا از این تصاویر رو با بابا چسبوندی و خیلی عجیب بود بعد از گذشت دو ماه کاملا می دونستی کدومها رو با بابا چسبوندی کدومها رو با من!

شاید کس دیگه ای این نوشته منو بخونه تعجب کنه از اینهمه حیرت خنده دار من !!!!! ولی این یعنی اینکه هر چیز بی اهمیتی!!!!! از نظر ما بزرگترها کاملا برای بچه ها مهم است و کاملا در یاد و خاطرشون می مونه و اینچنین هست شکل گیری شخصیت کودک!!!! که بعدها متوجه می شویم چه چیزها که این موجودات خارق العاده در یاد و خاطرشان ثبت و ضبط نکرده اند و بر پایه همان دیده ها و شنیده هایشان هست که شخصیتشان شکل گرفته است.

اینهم بازی با پاها

اینهم خمیر بازیهامون

چون چند بار پیاپی من از بازیهامون عکس می گرفتم (البته برای ثبت خاطراتمون) سر این خمیر بازی تو اصرار داشتی از هر موجودی که خلق می کردیم عکس بگیرم!

اینجا هم با این خانه سازیها نمی دونم!!!!؟؟؟؟ چی درست کرده بودی و منو صدا کردی که بیا و ببین چه خوشگل!!!! درست کردم

اینجا که خانوم دکتر شدی و توت فرنگی خانوم رو معالجه می کنی!! همین جا لازم به ذکر هست که این اواخر سی دی توت فرنگی n بار می دیدی و باز هم درخواست م یکردی که دوباره ببینی و اون روز رفتیم مغازه دفتر نقاشی بخریم که تا وارد مغازه شدیم سریع گفتی : "آقا دفتر توف ترنگی می خوام" و من موندم تو از کجا می دونی که شخصیتهای کارتونی دفتر و اینها دارن!!!!!!!

 اینهم اختتامیه که روز تولد من الا و بلا گفتی تولد تو هست و کلا زحمت فوت کردن شمع و بریدن و اینا رو متقبل شدی!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان روشا
4 آذر 92 8:55
واقعا این عکس ها بعد ها خاطراتی می شن از چگونگی گذر ایام ما هر چند می گن عشق کالای مصرف کردنی ست نه سرمایه ای اما این عشق های پاک مادری هم بد جور مصرفی ست و بد جور سرمایه ای.... خیلی از دومین عکس آوینا خوشم اومد خیلی خیلی ملوس خندیده دلم براش تنگ شد.. واقعا خودش با خمیر این شکل هارو درست می کنه؟؟؟؟ آفرین خیلی خیلی عالیه روشا هم عاشق دکتر بازیه البته بیشتر دوست داره اون مریض باشه و من معالجه اش کنم.... تولدت مبارک خانومی ان شالله سالیان زیاد در کنار همسر مهربونت و دختر نازت و پسر گلت که خواهد آمد شاد شاد باشید
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم خمیر بازیهامون مشترک و بیشتر کار من و دستور ایشون! بود واقعا از همه زندگیمون فقط این خاطراتمون باقی می مونه ایشاله همش خوبی و خوشی .... باشه
مریم مامان محمد رضا
5 آذر 92 17:55
تولدت مبارک خانمی. انشالله 120سال سلامت باشی و زندگی شاد و خوشی در کنار همسر و دختر گلت داشته باشی. چه دختر ملوسی. منم دوست داشتم دختر داشتم هی براش گیره بگیرم.
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم ایشاله تو هم دختردار می شی