آدامس
کوچولوتر که بودی هر وقت دهن من آدامس می دیدی و می خواستی، تا بهت می گفتم این برای مامانهاست و تو چون کوچولویی ممکنه آدامس رو قورت بدی و دل درد بگیری .... هر وقت بزرگتر شدی به تو هم می دم ... تو هم قبول می کردی ...
تا اینکه یکی دو ماه قبل یه بار ازم آدامس خواستی و من با کلی ........ تذکرات لازمه بهت گفتم حسابیییییییییی بجو .... و قورت نده و تو با همون نازنینی همیشگی یه باشه به من تحویل دادی ولی !!!! خیلی زود اونو قورت دادی و شروع کردی به گریه ..... عزیزدلم بوسیدمت و قربون صدقه ات رفتم که من هم بچه بودم آدامس رو قورت دادم .... بابا هم همینطور ..... خلاصه اشکهات رو پاک کردم .... این قصه چند بار .... تکرار شد .... تا اینکه جدیدا دیگه آدامس رو قورت نمی دی و می تونی بجویی !!! درست عین ما!!!! و اونقدر ناز و با حوصله و با تمرکز می جویی که دلم می خواد بشینم و نگاه کنم
حتی جدیدا دیدم توی مهدکودک با دوستهاتون به همدیگه یواشکی آدامس می دید و اونو میذاری توی جیبت و به محض دیدن من اونو به من نشون می دی ... چشمات برق می زنه .... عزیزدلم هر کاری می کنی برام جالب هست خیلی جالب .... انگار می خوام ریز به ریز رفتارهاتو مطالعه کنم .... قورت بدم .... هضم کنم .... یادم نگه دارم ..... وایییییییییی نمی دونم چی بگم!!!!!!!!
همه هم و غمم این هست که تو رو یه دختر موفق توی رفتار و روابط تربیت کنم و فکر می کنم این بزرگترین خوشبختی یه فرد هست وگرنه پول و ثروت و تحصیلات و ....... هیچکدوم باعث خوشبختی و آرامش نمی شود...
و توی این امر مهم از خدا کمک می خوام و با تمام وجود متوسل می شم تا اینکه وقتی بزرگ شدی هیچگونه افسوسی نخورم و خوشحال باشم یه خوشحالی از ته دل
ایشاله.....
دخترم حرف همیشگی من عاشقانه دوستت دارممممممممممممممممممممممممممممم