آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

برگشت از سفر حج

1393/2/20 11:26
نویسنده : مامان آوینا
393 بازدید
اشتراک گذاری

ما به سلامتی 8 اردیبهشت از مکه برگشتیم و ....... با یه عالمه دلتنگی ..... الان که چندین روز از اون روز گذشته هنوز زنده ام .... وقتی اونجا بودیم با خودم می گفتم اگه از اینجا بریم حتما از دلتنگی می میرم و زنده نمی مونم ..... الان که دارم می بینم زنده ام، اشک از چشام جاری میشه ....

همش مثل یه رویا بود یه خواب شیرین .....

اونجا که بودم هر بار .... قدم می ذاشتم حرم اشک از چشام جاری می شد و بغض گلویم رو می گرفت به یاد تمام دلتنگی هایی که توی اینهمه سال داشتم و در انتظار رفتن به اونجا بودم و همزمان با تمام وجود از خدا می خواستم تمام کسانی که دلشون میخواد اینجا بیان هر چه سریعتر قسمتشون بشه و مهمتر اینکه از خدا خواستم توی هر قدمی، هر ذکری، دعایی .... که می خونم همه عاشقان را شریک کن .......

خیلی خیلی حس خوبی بود اصلا و ابدا شنیدن مثل دیدن نبود .... دیدن اونجا یه چیز دیگه ای بود .... اونجا که هستی کاملا با تمام وجود و ریز ریز سلولهات حس می کنی که مهمون خدا هستی مهمون خود خود خودش هستی فکر می کنم همین بس دیگه هیچی نگم، این آخرش هست

احساس من از دیدن کعبه این بود که : وقتی از شلوغی و ازدحام ورود به حرم فارغ می شدم و یه گوشه ای ساکن می شدم و احساس می کردم که هیچ کس .................................... جز من و معبودم اونجا نیست و یه مهمون ویژه هستم و مخصوصا وقتی دستای کوچیک فرشته ای در دستان من بود شک نمی کردم خدا نگاه ویژه ای به من داره و مطمئنم همین حس برای همه بود، اینکه همه اونجا یه مهمون ویژه بودند کاملا مشهود بود ....................................... خدا برای همه عاشقان روزی کنه.

هر چند این عین واقعیت هست که خدا و کعبه واقعی توی دل آدمهاست ولی اونجا مصداق خدا و کعبه توی دلمون هست....

و اما از خاطرات سفرمون:

خدا رو صد هزار مرتبه شکر که  آوینای گلم مریض نشد و به سلامت برگشتیم و همش فکر می کنم چون قبل از سفرمون به پابوس امام رضا رفتیم و آقا رو به مادر عزیزشون قسم دادم توی این سفر خودش همراه دختر کوچولوی من باشه و اینکه ما توی ولادت بانوی دو عالم کنار مرقد پیامبر و خانه خود حضرت بودیم یه سعادت فوق العاده ای بود ............... و همه چیز خیلی عالی بود و با تمام وجود احساس کردم صاحبخانه خداست و واقعا برای هیچچچچچچ کس اونجا هیچ مشکلی پیش نمیاد پیر و جوان و زن و مرد و کودک و خردسال و چند ماهه و چند ساله .............. هیچ فرقی نمی کنه یه جورایی با تمام وجود احساس می کردی که خدا هوای تمام مهموناش رو داره و حسابی هم داره و گفتن اگه کسی به زیارت خانه خدا برود و شک کند آیا خدا او را بخشید یا نه؟ مرتکب کفر شده (به استثنای گناهان حق الناس) یعنی وقتی به  زیارت خانه خدا میروی تا این حد مورد توجه ویژه قرار می گیری ........... ایشاله که تمام کسانی که آرزویش دارند هر چه سریعتر به آرزویشان برسند.

(یه توصیه داخل پرانتز به تمام دوستان عزیزانی که بچه دارند می خواهم بکنم اینکه : این سفر رو بدون بچه تجربه کنند با اینکه هیچ مشکلی پیش نمیاد ولی همین که فرصت بقدری کم است و دل آدم به هیچ وجه سیر نمیشه و این وسط باید به این عزیزان سرویس های ویژه بدهی برای همین یه حسرتی مثل همین حسرتی که الان توی دل من هست توی دل شما نمونه .... این سفر رو فقط باید تنها رفت......)

یه نکته دیگه با عرض معذرت از آوینای گلم که همیشه مطالبم رو خطاب به خودش می نوشتم ولی این دفعه یه کم متفاوت شد چون احساس کردم شاید این حرفها و خاطرات برای دوستای گلم جالب باشد و شاید توی یه برهه زمانی برای عروسکم هم شنیدنش خالی از لطف نباشد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان آریا
20 اردیبهشت 93 11:40
سلام نعیمه باور کن خط به خط نوشته هات رو با اشک های حلقه زده توی چشمام خوندم خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی دلم می خواد برم خیلی اشک تو چشمام نشست اما روم نمیشه ثبت نام کنم به خاطر مامان و بابام می ترسم برم و اونها دلشون بخواد خوش به حالت نعمیه اونجا به یاد من هم بودی ؟ چند روز بود ؟ اگر بخوایم بی بچه بریم باید بذارم آریا خیلی بزرگتر بشه چون اصلا نمی تونم یک هفته بذارمش و برم
مامان آوینا
پاسخ
سلام عزیزم ایشاله قسمت خودت هم بشه و بری نمی دونم ولی کاش پدر و مادرت ناراحت نمی شدن و می رفتی آخه من فکر می کنم مکه رفتن برای جوانها لازم هست تا برای افراد سن بالا هر چند اونا نور چشم ما هستن و به خاطر ما تا حالا نتونستن برن ولی خوب خدا رو شکر پدر و مادرهای ما هم با نوشتن ولی ما جلوتر از از اونا رفتیم ولی خوب پدر و مادر من بعد از سه روز اومدن ولی مادرشوهرم اینا سال دیگه میرن مریم جون حرف از اینکه آریا کوچولوی رو توی این سن بذاری بری از نظر من اشتباه هست ولی خوب من می دونستم بچه من هیچوقت بدون من نمی مونه چون به کسی عادت نداره ترجیح دادم هر چه سریعتر بریم و خوب فکر کنم اگه کسی بچه اش رو بخواد توی کوچیکی این بهترین سن هست مگر اینکه 17-18 ساله بشه خوب کلا 10 روز طول کشید خیلییییییییییییییییییی عالی بود تو رو هم مخصوص یاد کردم مخصوصا هر بار مریضها رو یاد می کردم یاد حرف تو می افتادم که می گفتی بچه های مریض ..... مهم این هست دلت هوای اونجا رو بکنه ایشاله خدا خودش هر چه سریعتر قسمت کنه برات خدا رو چه دیدی قرعه کشی ........
مامان روشا
20 اردیبهشت 93 21:53
سلام دوستم زیارت قبول خیلی خیلی از نوشته هات لذت بردم برای چند لحظه منو برد همون جا ممنون دوست دارم ببینمت اگه وقت داری بگو وفا هم هست بشینیم صفا کنیم با این حرفت موافقم که باید تنها رفت و برای خودت بود
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم ایشاله قسمتت بشه و بری و ببینی وقت که ؟! من صبح تا 4 اداره ام منظورت چت بود یا حضوری؟ هر دواش رو در خدمتم از دوست یک اشاره ..... شما با یه اس منو خبر کن ... خوشحال میشم هم از دیدنتون و هم از مصاحبت با شما
مامان آریا
21 اردیبهشت 93 10:10
وای عزیزم خیلیییییییییییییییییییی ازت ممنونم که به یاد بچه های مریض بودی و به یاد من هم بودی خیلی دوستت دارم خوشحالم که از اون سخنرانی ها خوشت اومده میام لینک همه سخرانی هاش رو واست می ذارم در موضوعات دیگه حتما خوشت میاد
مامان آوینا
پاسخ
خواهش می کنم.... ممنون عزیزم بایت لینک هات
وفا
21 اردیبهشت 93 22:55
سلام خانومی زیارتت قبول باشه .. خوشبحالتون عجب روزهای با شکوهی رو تو مکه و مدینه بودین از طرف من یه بوس گنده برای حاج خانوم کوچولوی دوست داشتنی
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم ایشاله قسمت شما هم بشه گل پسرت خوبه؟ کسالت برطرف شد؟