آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

اسفند 94

عزیزم خیلی وقته اینجا سر نزدم البته اومدم و اونقدرررررررر حرف برای گفتن و نوشتن داشتم و فرصت کم ..... همش گذاشتم برای یه فرصت مناسب و ..... هنوز که اون فرصت رو بدست نیاوردم. امروز آخرین روزیکه اداره هستم و داریم میرم تعطیلات عید ........... ماشاله بزرگ شدی و خانوم شدی پارسالمون هم مثل سالهای گذشته پر از مسافرت (تبریز و بجنورد و رامسر و مشهد(دوبار مفصل) و کاشان و جلفا و بانه و ...........عکسهامون گویای خاطرات هست و الان فرصت نوشتنش نیست) و هزار یک خاطره خوش و اما خاطره بد که فوت عمه جون من که واقعا بهم ریختم و سیزده سال دیگه روز چهلم فوتش هست. و اینکه بزرگ شدی و حرف می زنی و حرف می زنی و حرف می زنی ............ ماشاله .............
25 اسفند 1394

خانواده ... خواهر ... برادر ....

به آوینا می گم: عزیزم بیا و بشین سر سفره و مثل یه خانواده غذامونو بخوریم، نمی شه که شما سرپا باشی ..... به من جواب می ده: ما که خانواده نیستیم  خواهر کو؟ برادر کو؟ من: ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هر روز ازم درخواست می کنه یه خواهر یا برادر کوچولو براش بیاریم بهش می گم: تو که غذا نمی خوری و اینقدر منو اذیت می کنی، من هم برات هیچ خواهر و برادری نمی خرم. مات و مبهوت منو نگاه می کنه و خیلی محکم می گه: اگه غذا نخورم هم می خری. توی دستشویی دو تا خمیر دندان گذاشته یکی برای خواهرش و یکی برای خودش، جالبه که هر روز سراغ خواهرشو می گیره و می گه پس کی میاد و دندوناشو مسواک می زنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
21 دی 1393

مسافرت کیش

26 آبان خیلی غیر منتظره یه سفر کاری برای بابا پیش اومد که قرار شد ما هم باهاش بریم شب قبلش ساک بستیم و چهارشنبه ساعت 5 پرواز داشتیم و رفتیم کیش هوا خیلی عالی بود همون شب که رسیدیم همکار بابا، با همسر و پسرش : رضا که پیش دبستانی می رفت، اومدن دنبالمون و رفتیم  هتل و  وسایلمونو جابجا کردیم و شام خوردیم و رفتیم کنار دریا .................. فوق العاده بود فرداش رفتیم دنبال کارهای اداری بابا و بعد از ناهار استراحت کردیم و بعد از ظهر رفتیم خرید صبح رفتیم شهر زیر زمینی کاریز و بعدازظهر رفتیم پارک دلفینها خیلی .............. خوش گذشت و شب سوار کشتی شدیم برای گشت خیلی عالی بود و صبح سوار کشتی آکواریو...
15 آذر 1393

تولد چهارسالگی ات توی مهد

25 آبان روز سه شنبه توی مهد برات تولد گرفتیم کیک پروانه ای خیلی .................... خوشحال بودی و چشمات از شادی برق می زد هر چی فکر می کنم نمی تونم هیچ توضیحی بدم برای خوشحالی هات بی نهایت ............... خوشحالم من و بابا برای تولدت سری کتابهای توت فرنگی رو خریدیم و همکار من یه عروسک بزرگ برات خریده بود بزرگ شدنت مبارککککککککککککککککک که اینقدر تو رو خوشحال می کنه   ...
15 آذر 1393

مسافرت تاسوعا عاشورا تولد 4 سالگی ات ...

عزیزکم ما امروز داریم مسافرت بدون بابا و بابا می ره خونه مامانش اینا تو اصلا راضی نیستی از این مسافرت و در عین حال دوست داشتی فقط!!!!! تبریز بریم ولی با بابا و بابا نمی تونست با ما بیاد من هم ته دلم راضی به این سفر نیستم چون واقعا بدون بابا مراقبت از تو سخت هست بابا هم دوست نداره بدون ما بره خلاصه این تصمیم نتیجه دو ماه دودلی ما بود انشاله خیر هست و مسافرتی برای تجدید روحیه سه تامون باشه محرم اومده و تو همش می پرسی این پرچم ها چیه ؟ .....به خاطر اینکه امام حسین شهید شده این پرچمها رو زدن رو زدن....   امام حسین کیه ؟ چرا شهید شده ؟  ....آدم خوبی یود که با آدم بدها جنگید و شهید شد.... چرا ج...
7 آبان 1393

نشد...

از اول شهریور پیگیر کاری بودیم و .... نشد و امروز دفترشو بستیم قسمت نبود نمی دونم شاید تا باری دیگر، شاید هیچ وقت از اول همه چیز رو به صلاحدید خدا واگذار کردم و الان هم شروع و یا عدم شروع دوباره اش به صلاح خودش واگذار می کنم انشاله هر چه خیر هست پیش آید در ضمن می خواهم هر چه زودتر قبل از اینکه ماه محرم بیاد برات تولد بگیرم ... توی مهد ... خیلی دوست داری ... انشاله که بشه ...
28 مهر 1393

پری ....

سیندرلای خوشگل من این روزها پری شده ... پری میخواد ... پری میشه ... خلاصه ... قربونت برم الهی ... اونقدر ناز و مظلوم می گی برام یه پری بخر که اگه وجود داشت حاضر بودم خونه ام رو بفروشم برات یه پری کوچک اندازه بند انگشت بخرم ... از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون عروسکم که من هم توی این سن و سال یه پری می خوام ...................... که الان تو رو دارم پری خوشگل من ................... من بعد از مکالماتون درباره پری محکم بغلت می کنم و می گم تو پری من هستی و تو هم پر داری ............. این روزها تمام مدت از دوست داشتنهامون حرف می زنیم (جمع سه تایی مون) و تو با تمام احساس و قدرت تمام انگشتهای دو تا دستات رو باز می کنی و اندازه دوست داشتنت ...
19 مهر 1393