آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

مسافرت تاسوعا عاشورا تولد 4 سالگی ات ...

1393/8/7 11:13
نویسنده : مامان آوینا
689 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم ما امروز داریم مسافرت بدون بابا و بابا می ره خونه مامانش اینا

تو اصلا راضی نیستی از این مسافرت و در عین حال دوست داشتی فقط!!!!! تبریز بریم ولی با بابا و بابا نمی تونست با ما بیاد

من هم ته دلم راضی به این سفر نیستم چون واقعا بدون بابا مراقبت از تو سخت هست

بابا هم دوست نداره بدون ما بره

خلاصه این تصمیم نتیجه دو ماه دودلی ما بود

انشاله خیر هست و مسافرتی برای تجدید روحیه سه تامون باشه

محرم اومده و تو همش می پرسی این پرچم ها چیه ؟ .....به خاطر اینکه امام حسین شهید شده این پرچمها رو زدن رو زدن....  امام حسین کیه ؟ چرا شهید شده ؟ ....آدم خوبی یود که با آدم بدها جنگید و شهید شد.... چرا جنگید ؟ چرا حرف نزد ؟ ........حرف زد کسی باورش نکرد و همه تنهاش گذاشتن..... بچه هاش کجا بودند ؟ .... پیش خودش بودند.... اونا چی شدند ؟ ....... آدم بدها اونا رو هم اذیت کردن..... خوب پس مامانشون کجا بود ؟ اونهم اونجا بود ....................... بعدش توی بازیهات می شنوم همش در حال تکرار کردن .... آدم خوبها ..... آدم بدها ......... هستی .....................

اینها سوالهای تو هست و جوابهای شکسته بسته من، و سوالهای تو ادامه داره ساعتها ............. و من واقعا نمی دونم چقدر توضیح بدم و چی بگم و چطور بگم و .....

امسال سال اولی هست که برات توضیح دادم سالهای قبل فقط می گفتم امام حسین شهید شده . همین و تو همش سینه زنی می کردی و چقدر به این کار علاقه داشتی ولی امسال با توضیحهایی که دادم احساس می کنم نگران و مضطرب شدی ................... عزیزم بزرگ شدی ............... ایشاله زیر لوای امام حسین باشی تا ابد ................................. از قبلترها و الان و تا فردای قیامت ..................... تو رو به خود امامم می سپارم ............................................

تولد امسالت فردای روز عاشورا هست ............... از بزرگ شدنت بی نهایت خوشحالم ............... هر سال روز تولدت برای تمام زنهایی که مادر نشدن آرزوی مادر شدن می کنم البته هر لحظه هر لحظه این دعا رو می کنم ولی با دیدن بزرگ شدنتها و لذتهای مادری بیشتر و بیشتر از خدا می خواهم به همه ................. طعم پدر و مادر شدن را بچشان با قدرت و حکمت بی پایان خود .................

همیشه غربت آزارم می داد اما جدیدا احساس می کنم از آزار گذشته و داره منو از پا در می یاره

جدیدا یه چیزهای در مورد زندگی فهمیدم که آرزو می کنم کاش اینا رو قبلترها فهمیده بودم

جدیدا خیلی کم طاقت شدم ...... اونقدر که تحمل کوچکترین سختی رو ندارم

مسافرتمون با هواپیماست (دقیقا به همون دلیل کم طاقت در برابر سختیها) علیرغم ضجه های تو که می گفتی باید با قطار بریم و البته هنوز من امیدوارم تو قبول کنی که وقتی من می خوام بهت بگم این قطار هست نه هواپیما!!!!!!!

ایشاله به سلامت برگشتیم .......  از همه چی برات می نویسم .......... ایشاله از دلتنگی بعد از دیدار ننویسم!!!!

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آریا
18 آبان 93 14:02
سلام خوبی ؟ سلامتی ؟ برگشتین یا نه ؟ تولد 4 سالگی آوینا مبارک واسه آریا مصادف با روز تاسوعا بود این هم یک برکتیه برای خودش چرا تو نرفتی با همسرت ؟ اونام نوه اشون رو می دیدن امیدوارم خوب و خوش باشی
مامان آوینا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون ما جمعه شب برگشتیم ممنون از تبریک تولد دلیل نرفتنم دلتنگی برای مامان خودم و البته اینکه پارسال ایام محرم اونجا بودیم و دوست داشتم امسال تبریز باشیم و آخر سر هم که من راضی شدم با همسر بریم دیگه آوینا به خودش قول داده بود تبریز بره دلمون نیومد ناراحت بشه
مامان آریا
11 آذر 93 13:01
سلام خوبی ؟ کجایی؟ نیستی؟
مامان آوینا
پاسخ
خوبیم همین دور و برها اااااااا