آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

دندانپزشکی

دیروز با هم رفتیم دندانپزشکی، با خوشحالی اومدی ... من توی راه راجب اونجا حرف می زدم، راجب اینکه شاید آقای دکتر فقط دندونهاتو نگاه کنه یا اینکه فقط مسواک بزنه و اینکه شاید درد داشته باشه شاید هم نه ... ولی خوب ... انگار که ترسیدی ... آقای دکتر فقط اسمت رو پرسید و دندونهاتو نگاه کرد و دختری که از تو بزرگتر بود روی صندلی نشسته بود تا دندونش رو درست کنن... گفت هفته دیگه بیایی که با وسایل آشنا شی ... از اتاق اومدیم بیرون ... انگار که خوشت نیومد یا استرس گرفتی ... اصلا حرف نمی زدی و من باهات حرف می زدم و ازت سوال می پرسیدم و تو جواب نمی دادی و یه جور سکوت کرده بودی و توی فکر رفته بودی ... بعدش به من گفتی : مامان ساعتشون چقدر خوشگل بود - تلوی...
24 آذر 1392

مرواریدهات 18 تا شدند

عزیزم مرواریدهات دو تای دیگه در اومدن البته شروع دراومدنش موقع برگشت از تبریز توی قطار بود و از اون دندون های تهی دهنت هست که عید بصورت ضربدری در اومده بود از بالا و پایین الان اون ضربدری تکمیل شده خوشگلم مبارکت باشه ولی چند روزی باز موقع خواب و بیداری یه بهانه هایی می گرفتی
21 بهمن 1391

مرواریدهات 16 تا شدند

عزیزممممممممممم آوینای خوشگلم عسلممممممممممممم مرواریهای خوشگلت 16 تا شدند فکر می کنم دیگه حالا حالا مهمون مرواریدی نداشته باشیم ولی بالاخره بعد از یه دوره تقریبا 20 روزه که از 20 آذر تا 10 بهمن طول کشید و همراه با آبریزش بینی مختصر و اسهال خیلی کم همراه بود و البته شاید هم ویروسهای مزاحم!! و بدجنس!! بالاخره دو تا مروارید خوشگل اومدن توی دهنت ............ عزیزم مبارک باشه ولی خوشگلم خیلی سخت این مرواریدهارو بدست آوردی باید خیلی مواظبشون باشی. وقایع این چند وقته رو توی پست قبلی مفصل نوشتم عزیزدلم الهی که هیچ وقت مریض نشی و اذیت نشی ...
2 بهمن 1391

عزیزکم مرواریدهات 14 تا شدند

عزیزکم تا اواخر فروردین که 8 تا دندونت با هم دراومدند تا اوایل مهر همون 10 تا بودند تا اینکه خبر نخوابیدنهات و اذیت شدنهاتو برات نوشتم که داری دندون میاری و بالاخره بعد از کلی اذیت قبل از رفتن به تبریز دو تا دندون پایینی ات یعنی کنار همون چهار تا جوونه زده بودن که تبریز که بودیم یه روز خیلی اذیت کردی و گریه کردی و آب دهنتو همش تف می کردی و...... که نگاه کردم دیدم دو تا دندون کنار اون دو تا جلویی ها هم جوونه زودن و به سلامتی قبل از دو سال 14 تا دندون در آوردی که عمو دکتر گفته بود باید حداقل 12 تا باشه که همین طبیعی هست و بقیه به مرور در میان ولی عزیزم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی سخت دندون...
23 مهر 1391

دندونهای مرواریدی خوشگلت 10 تا شدند

عزیزکم با اینکه دیر دندون در آوردی ولی همشون یه جا اومدند و حسابی هم اذیتت کردن از اول اسفند لثه هات متورم و سفید شده بودند و تو ناز کوچولوی من بهانه گیر شده بودی به خاطر درد لثه هات یعنی روزی نبود که از خواب بعدازظهر بیدار نشی و گریه نکنی  یا شبی با گریه های وحشتناک نخوابی، طوریکه چند شب با ماشین رفتیم ماشین سواری ساعت یک نصف شب تا تو خوابت بگیره عزیزممممممممممممممم داشتم از ناراحتی از دست میرفتم ولی دو تایی مجبور بودیم تحمل کنیم تا مرواریدهات بیان توی دهن خوشگلت عید هم همچنان با دردهای گاه و بیگاه و گریه هایی که از اول تولدت ندیده بودم و غذا نخوردنهای شدید و لاغرشدنهای تو همراه با سرماخوردگی خفیف که چشمات موقع صبح از هم باز...
17 تير 1391

دومین مرواریدت توی دهن کوچولوت برق زد

عزیزم آوینای من با اون دندونهات دقیقا مثل موش کوچولوی دوست داشتنی شدی عشق من دومین مرواریدت اول بهمن جوونه زد بعد از 13 آذر که اولین دندونت جوونه زده بود ولی آوینا نمی دونی چقدر دلم می سوزه که هنوز از اون دندونهات نتونستم عکس بگیرم آخه اینقدر شیطون شدی که تا دوربین رو می بینی روغن دستت هست می ذاری زمین و میایی اونو می گیری و من هم اصلا نمی تونم از پس تو بربیام قربونت برم الهی، خانوم شدی برای خودت  2 بهمن خاله نیر و آیدین و باباش اومدن خونه ما چه شیطونهایی می کردی روی هم رفته دختر خوبی بودی ولی وقتی خوابت می اومد دیگه قاط می زدی ناز دلم راه میرییییییییییییییییییییییییییییی دیگه یه لحظه هم نمی شینی حرف می زنی اسم ...
9 بهمن 1390

عسلکم اولین مرواریدهات توی اون دهن نازت درخشیدند

آوینای عزیزم روز ١٤ آذر یعنی پایان سیزده ماهگیت اولین مرواریدت توی اون دهن کوچولوت برق زد ولی عزیزکم الهی برات بمیرم چه اذیتی شدی آخه خوشگلم هم سرما خورده بودی (این دفعه از من گرفتی از پنج شنبه ١٠ آذر مریض شدیم (١٤ و ١٥ آذر تاسوعا و عاشورا بود) تا جمعه ١٨ آذر همش خونه بودیم و این دفعه من هم حالم بد بود، آنی، مامان از غصه تو ٦ کیلو لاغر شد. هر روز که می گذره همش می گم مامانی چقدر اذیت شده ما رو بزرگ کرده...) و هم درد لثه هات دیونه ات کرده بود اصلا نمی تونستی بخوابی مگه به زور دارو، همش تب می کردی و درد می کشیدی من هم مثل مترسک بالای سرت نشسته بودم هر از چند گاهی هم گریه می کردم آخه نازم کار دیگه ای نمی تونستم برات بکنم اونقدر برات لالایی می ...
22 آذر 1390
1