آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

بدنیا اومدن پرنیا

1391/7/17 12:01
نویسنده : مامان آوینا
285 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم آوینا جون نی نی خاله فریبا 15 مهر شنبه بدنیا اومد خیلی دوست داشتم ما هم اونجا بودیم تا تو از نزدیک ببینی چون خیلی نی نی دوست داری وقتی بچه کوچیک می بینی خیلی ذوق می کنی

ما سه شنبه میریم تبریز تا نی نی خاله رو ببینیم

در ضمن تولد مامانی 7 مهر بود که جمعه نشد ولی یکشنبه رفتیم خرید و کیک خریدیم رفتیم خونه دوست بابایی(که تو خیلی اونا رو دست داری بهش میگی عمو سپریان و همش با خانوم عمو توی خونه اش این ور و اون ور میری و براش حرف میزنی) و اونجا کیک خوردیم که برات عکسهاشو میذارم

خیلی وقته کامپیوترم نمی تونست عکس آپلود کنه دیروز درست شده ولی دیگه فرصت نیست میرم و میام گلچینی از عکسهای این هفت ماه برات میذارم

خیلی دوستت دارم گل دخترم

نمی خوام بنویسم ولی هنوز هم موقع مهد رفتن گریه می کنی نمی دونممممممممممممممممم چرا خوشگلم همه وجودم هر بار تو گریه می کنی پودر میشه وهمونجا میریزه و اونقدر بهم میریزم که نگو همش به خودم میگم من دنبال چی هستم در قبال این اشکهای تو چی رو می خوام بدست بیارم!!!!!!!!!!!!!! ولی همش مربی هات میگن بیخودی نگران هستی تا تو میری این مشغول بازی و خنده میشه. نمی دونم خدا کنه اینطور باشه ولی آخه چرا موقع رفتن گریه می کنی قربون اون چشای نازت بشم وفدای اون اشکهات بشم الهی هیچوقت اشک توی چشای تو نباشه ماه بانوی زندگی من

خیلیییییییییییییییییییی دوستت دارمممممممممممممممممم

میرم و میام بهت قول میدم یه پست مفصل برات بذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرشیدا قند عسل
17 مهر 91 13:54
سلام حالتونو درک میکنم منم وقتی دختری رو میذارم پیش مامانم اوقاتی که گریه میکنه خیلی ناراحتم میشم. امیدوارم تنشون سالم باشه و دلشون شاد. دختری رو ببوسید.