آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

راه رفتن تو و شب یلدا

1390/10/14 8:44
نویسنده : مامان آوینا
314 بازدید
اشتراک گذاری

آوینای زندگیم شب یلدا چهارشنبه شب بود فردا صبحش مامان جون و آقاجون می رسیدند خونه ما، برای همین تصمیم گرفتیم شب یلدا رو فرداش برگزار کنیم اون شب فقط سه تایی (من و تو بابایی) با هم بازی کردیم و تو اولین قدمهاتو از بغل من به بغل بابا می رفتی و می اومدی .... عزیز دلم بهترین آرزوها رو برات دارم ایشاله توی زندگین همیشه در بهترین راهها قدم بگذاری و همیشه توی مسیرهای خوب ثابت قدم باشی

صبح ساعت 6ونیم مامان جون اینا رسیدند و تو همین که چشمت رو باز کردی رفتی بغل آقاجون و تا ساعت 9ونیم با اونها بازی کردی آخرش هم از خستگی بیهوش شدی و خوابیدی. قربونت برم همیشه تا چند ساعت غریبی می کردی ولی این دفعه انگار که یادت مونده بودند از تولدت که خونه اونها بودیم همین که دیدی بدون هیچ مکثی رفتی بغلشون. قربونت برم آوینای من گربه ملوسم عروسکم آقا جون خیلی تو رو دوست داره و فقط برای دیدن تو این همه راه رو اومده بود. بعد از ظهر با هم رفتیم بیرون و شال و کلاه جدیدی که مامان جون آورده بود برات بستم  و هوا یه کم سرد بود، همون شد که تو شروع کردی به خس خس و سرفه و ... و یه هفته توی خونه موندن

با همه این حرفها اون شب ما همه با هم میوه و هندونه و انار خوردیم و عکس گرفتیم که حتما عکسهاشو برات میذارم و تو کلی با مامان جون اینا بازی کردی و راه رفتی و فقط بغل اونا می نشستی و آقا جون تو رو سوار سه چرخه ات می کرد .... تو شیطنتها و دلبریها می کردی که بیا و ببین عروسکها رو غذا می دادی و چشمها و بینی و ... عروسک رو نشون می دادی و سی دی کارتون و آهنگ میذاشتیم و تو همش دست می زدی و با آهنگ تکون تکون می خوردی که چقدر خوردنی می شی اونموقعها و حلقه ها رو دور میله می انداختی و .......... خیلی بهت خوش می گذشت و خوشحال بودی

روز یکشنبه مامان جون و آقا جون رفتند و ما دوباره تنها شدیم وقتی اونها رفتند تو خوابیدی و بعدش بیدار شده بودی و ازت می پرسیدم، مامان جون و آقاجون کجاست؟ تو در رو نشون می دادی و می گفتی ااااا.... یعنی رفتند.

قربون اداهات برم که تو ملوس ترین دختر روی زمین هستیییییییییییییییییییییی آوینا عاشقانه دوستت دارم

عزیزکم تو تا آخر هفته فقط وقتی می خوابیدی، سرفه می کردی، دو بار دکتر رفتیم، خیلی ناراحتت بودم همش می گفتم کاش من به جای تو سرفه می کردم و تو اذیت نمی شدی و همان چنان رفته بودی تو اعتصاب غذا، دوشنبه من خونه موندم و سه شنبه و چهارشنبه بابایی پیشت موند تا من رفتم اداره و برگشتم و از جمعه یه کم حالت بهتر شد.

خوشگلکم ایشاله همیشه حالت خوب باشه

می توان تمام دنیا را در آغوش کشید

وقتی تمام دنیایت یک نفر باشد

ای تماشایی ترین مخلوق خاکی در زمین

آسمانی می شوم وقتی نگاهت می کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)