آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

خداحافظی آوینا دختر گلم با شیر

1391/7/1 12:43
نویسنده : مامان آوینا
436 بازدید
اشتراک گذاری

روز 13 شهریور دوشنبه بابایی اومد دنبال ما ازخونه خاله فاطمه اومدیم ساعات حدود 9.5 شب رسیدیم خونه و جونم برات بگم که مهمون که میریم شیر خوردن تو مضاعف میشه اونجا با بچه های خواهر خاله فاطمه حنانه و حانیه، بازی کردی و موقع اومدن گریه می کردی اونا هم با ما بیان و خلاصه .... اومدیم و تو داشتی شیر می خوردی به قول خودت "بهی" من گفتم چقدر بهی می خوری به من هم می دی بخورم همون موقع با خنده از دهنت کشیدی قربون اون خنده های نازت بشم و گفتی بیاااااااا و شیر ریخت و تو دیدی و با تعجب گفتی : مامان .... شیشیه شده .... یعنی مثل شیشیه شیر داره ازش شیر میاد و بلند شدی و چند ثانیه بعد گفتی "اج این" یعنی از اونیکی می خوام بخورم و اونو هم خوردی و از دهنت کشیدی و همونو گفتی و بلند شدی و نخوردی

و شب به هر مصیبتی بود خوابیدی همون شب بابا با دوستش آنتن دیجیتالی خریده بود و شبکه پویا لالایی داشت اونو برات گذاشتیم اونو دیدی و ...... و فردا صبح ساعت 5.5 بیدار شدی و عزیزکم 22 ماهه شده بودی و شب با عذاب وجدان کامل خوابیدم و احساس کردم این راه رو خدا جلوی پای من گذاشته و اگه تو رو اینجوری از شیر بگبرم به نفع دو تامون هم هست به قول تو "دو داش" کمتر اذیت میشیم، خلاصه بیدار شدی گفتم حالا تا چند روز توی خواب بهت میدم توی بیداری نمیدم تا ببینیم چی میشه، سریع اومدم پیشت و تا خواستم بهت شیر بدم گفتی: مامان با یه آهنگ خاصی که من عاشقش هستم یه مدت برای خودت درست کرده بودی و خونه مامان جون هم همش با اون آهنگ می گفتی یه حالت خبری و تعجب و گفتی مامان شیشه شده و نخواستی بخوری و من هم حرفت رو تایید کردم و گفتم چون تو دختر بزرگی شدی و خانوم شدی و موهات بلند شده و می تون یحرف بزنی و می تونی راه بری برای همین بهی شیشه شده و تو نباید بخوری و از این به بعد غذا بخوری ....................

خلاصه من داشتم از ناراحتی می مردم به هزار و یک دلیل که می خوام برات بنویسم، بلند شدی و بابایی بلند شد یه شیشه شیر کامل آب خوردی و قبول نکردی توی شیشه شیر شیر بخوری و نخوابیدی و بعد هم شیر رو توی لیوان برات ریختیم و آوردیم و بعد هم کلی نون از دست بابایی خوردی و خلاصه روز و روزهای سختی رو شروع کردیم و تقریبا ساعت 8.5 خوابیدی و بابایی رفت اداره و بیدار شدی دوباره همین مکالمه ها بین ما صورت گرفت و تو زیاد گریه نمی کردی و سریع حرف منو قبول می کردی و با سی دی و تلویزیون سرگرم می شدی

خلاصه تو می خوابیدی من مثل ابر بهار گریه می کردم برای تو که داری از من جدا می شدی برای خودم که احساس می کردم ازت دور میشم برای همه مادرهایی که ناگهانی بچه های گلشونو از دست می دن و سینه هاشون پر شیر می مونه برا ینی نی هایی که ناگهانی مادرشونو از دست می دن بی آغوش مادر میشن برای همه چی چی چی ................. خیلی خیلی خیلی خیلی ................ سخت بود خیلی حالم بد بود و غیر قابل توصیف وقتی بیدار بودی بغلت می کردم و باهات بازی می کردم و وقتی خواب بودی گریه گریه گریه گریه ................ هنوز هم وقتی به اون روزها فکر می کنم تمام بدنم می لرزه این راه رو فقط خدا جلوی پای من گذاشت فقط خدا منه مش می ترسیدم تنهایی چطوری می خوام تو رو از شیر بگیرم ولی خدا موقعیتی پیش آورد که من و تو توی خونه تنها بودیم و تو شیر نمی خواستی و زیاد هم بی تابی نمی کردی هر چند خیلی کلافه بودی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی وقتی موقع خوابت می شد من جیگرم آتیش می گرفت نمی تونستم هیچ کاری کنم اکثرا اون آهنگ لالایی رو برات می ذاشتم و توی گهواره ای که بابایی درست کرده بودی می ذاشتمت و توی اون می خوابیدی

چهارشنبه رفتیم اداره بابایی و من حالم فوق العاده بد شده بود به حدی که نمی تونستم بغلت کنم به قدری سینه هام درد می کرد، رفتم دکتر و دارو گرفتم و بعد دو ش گرفتم ....... گریه کردم و .............

روزها گذشت و تو موقع خوابت خیلی بهم می ریختی قربونت برم 18 شهریور با هم ادره بودم کلی اذیت شدی و بعد تا 25 ام دوباره خونه بودیم که 21 ام عمه لیلیا اومده بودن خونه  ما اون شب هم چون تو رو توی گهواره ات نذاشتیم برای خواب کلی شیون به پا کردی و جدیدیا دوباره شدیدا می خواستی بهی بخوری حتی وقتی بهت می گفتمشیشه شده می گفتی بشور بیار بخورم و اصلا گوشت بدهکار نبود من چی می گم که تو بزرگ شدی ..... خلاصه رنگ زدم به لباسم و بهت گفتم شیشه شده یه کم با تعجب و ناراحتی منو نگاه کردی و بعد هم نخواستی و فردا هم همین طور و دیگه نخاستی و لی برای خوابت هنوز بی قرار بودی و لی انگار از دیرزو کم کم داره حالت خوب میشه

ولی روزهای خیلی خیلی خیلی سختی رو گذروندیم ولی الان می بینم کم کم به موقعیت جدید عادت کردی و الان که مهد رفتی دیگه برای خوابت نگرانی ندارم می تونی تنهایی بخوابی

خدایا ازت ممنونم که مثل همیشه توی موقعیتهای سخت به دادم رسیدی و منو و اینا رو تنها نذاشتی و من برای بار هزارم .... دیدیم که تنها نیستم و این موقعیت سخت رو پشت سر گذاشتیم

خدا جونم ازت ممنونمممممممممممممممممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)