آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

بعد از 2.5 سالگی!!!!

1392/3/22 14:24
نویسنده : مامان آوینا
594 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم آوینای گلم بالاخره من یه کم فراغ خاطر پیدا کردم تا در مورد کارهات و حرفهات و...بنویسم. از خیلی تغییراتی که توی اخلاق و رفتار تو بعد از 2.5 سالگی افتاده،برات بگم یعنی اینکه بالاخره بزرگ شدی، خانوم شدی

دقیقا بعد از 2.5 سالگی ات بود که خودت گفتی بزرگ شدی و دیگه نمی خواهی پوشک بشی و واقعا هم تصمیم ات رو عملی کردی.

جدیدا هم تصمیم گرفتی غذا بخوری که زود بزرگ بشی، گنده بشی، مامان بشی ...... الهی من فدای حرف زدنت بشم که 10 تا آدم بزرگ رو حریفی با اون زبون شیرینت!!!

به بابا گفتی پایه های (همون جایی که پاتو میذاشتی و بی حرکت می موند) سه چرخه ات رو باز کنه چون تو دیگه بزرگ شدی!!! و خودت رکاب میزنی (منظورم همون سه چرخه است نه دوچرخه)

فوق العاده نکته سنج و تیزبین هستی که من اصلا نمی تونم تصور کنم که تو 2.5 سالت هست (البته این اغراق مادرانه نیست، خدا شاهد هست اینو از زبون بقیه گفتم) و البته ناگفته نماند من تا می بینم همه تعجب می کنن از حرفهات و رفتارت سریع : لا حول و لا قوه الا بالله می گم و همش تکرار می کنم همه بچه ها .... همین .... طورن ....

جنب و جوش و بازی و شیطنتت خیلی خیلی .... پیشرفت کرده، طوری که من دیگه اصلا نگرانت نیستم، قبلا همش می گفتم چرا اصلا شلوغی نمی کنی؟ ...... ولی الان میریم پارک همش در حال بازی و شیطنت هستی و کم کم به کارهای خطرناک روی آوردی!!! البته دختر ناز و شیطونم اونقدر محتاط هستی که هنوز هم وقتی می خواهیم از خیابون بگذریم یا صدای موتور به ما نزدیک سریع دست منو می گیری.

توی خونه و خیابون در حال بدو بدو و بازی هستی و دیگه از بالای مبل و تخت رفتن نمی ترسی، البته با احتیاط کامل می ری بالا و می آیی پایین.

رنگ انگشتی رو وقتی از مسافرت عید برگشتیم با درخواست خودت و با علاقه برداشتی و باهاش دستهاتو رنگ کردی و بازی کردی و بعد از اون بیشتر ترجیح میدی که توی حموم استفاده کنی و دیگه حساسیت نداری به اینکه دستهات کثیف بشه و....

می دونی عزیز دلم تو نسخه مشابه من هستی که موقع بچگی ام خیلی آروم و محتاط و ملاحظه کار بودم و اصلا تعجب نمی کنم و کاملا درکت می کنم ولی احساس می کنم همراهی ها و تشویقهای من و بابا باعث شده تو خیلی سریعتر احتیاط رو با هیجان همراه کنی و از هر موقعیتی لذت ببری

جالب اینکه هر جا میریم با صدای بلند سلام می کنی و به محبت متقابل جواب می دی و باید بگم رفته بودیم خونه مامان بزرگ(مامان بابا) حسابی از همه دل بردی

عزیزدلم نمی دونی چقدر عاشقت هستم، کافیه فقط در مورد یه کاری یا اتفاقی یه بار بهت تذکر بدم، دیگه اصلا اون کار را انجام نمیدی و تمام مدت حرفها و رفتارهای من و بابا و مربی های مهدکودکت رو روی عروسکهات به نمایش میذاری، نمیدونی چقدرررررررررررررررررررررررررر خوردنی میشی وقتی ادای ما رو در میاری

این روزها بازی ما کلا شده : تقسیم نقش گرگ-مامان بزی- شنگول و منگول و حبه انگور، بین من و تو و بابا و یه موقعهایی عروسکت و بازی خوردن شنگول توسط آقا گرگه و نجات شنگول توسط مامان بزی و یه موقعهایی عروسکت حبه انگورهست و در هر مرتبه بازی باید این سه نقش رو هر سه نفر به صورت چرخشی و به انتخاب تو به عهده بگیریم، خیلی برام جالب هست که مدیریت بازی تماما در اختیار توست و اصلا اشتباه نمی کنی، نه نقش کسی فراموشت می شه و نه اینکه نقش تکراری به کسی میدی ........... خیلی ............ زیاد................. به ما خوش می گذره .............. طوری که اصلا نمی تونم با کلمات توصیفش کنم اصلا ..... خیلی دلم می خواد یه بار موقع بازی دوربین یه جا تنظیم کنم تا ازاین شادی و خنده هامون یه فیلمی یادگاری بمونه

یه بازی دیگه هم داریم اینکه: تقسیم نقش دختر-مامان-بابا بین من و تو و بابا، البته باید بگم وقتی من یا بابا نیستیم این نقش رو لزوماااااااااااااااا باید یه نفر مجازی یا عروسکت یا بالش یا مبل و.... یا هر چیز دیگه ای از دید تو باید به عهده بگیره حتی اگه هیچ حرفی نزنه و هیچ کاری نکنه ولی باید باشد!!!!!! این بودنش خیلی برام جالب هست و یه موقعهایی منو به فکر می بره یعنی توی دنیای تو : من و بابا لزوما باید همیشه باشیم. خدایا همین جا تو رو به این دل پاک بچه ها قسم می دهم روا مدارسرنوشت هیچ بچه ای رو بدون پدر و مادرش و هیچ پدر و مادری رو بدون بچه اش . الهی آمین

که توی این بازی دقیقا همون حرفها و برخوردهایی که ما با توداریم بصورت چرخشی روی دختر مورد نظر!!!! به اجرا گذاشته می شود!!!!!

مثلا مراسم لباس پوشیدن و بیرون رفتن – لباس پوشیدن و مهد رفتن – تذکرات لازم در مورد غذا خوردن و بزرگ شدن !!! – تذکرات لازم در مورد نشستن در صندلی ماشین – سلام دادن – اذیت نکردن پدر و مادر – دوست بودن با بچه ها – و..........

یه بازی دیگه : تقسیم نقش مربی و بچه های مهدکودک بین من و تو، که این بچه معمولا زهرا و درسا و خودت هست (علاقه ات به این دو نفر زیاد هست) و مربی یا خاله سیما یا خاله بیگی و یا خاله نوری هست که توی این بازی در مورد دستشویی رفتن و بازی کردن و نقاشی کشیدن و تقسیم خوراکی و اسباب بازی و خوابیدن و ................... صحبت می شه که معمولا تذکرات و رفتارهای مربی ها رو به نمایش میذاری و نکته قابل توجه این هست که اکثرا آوینا خانوم مربی می شه و من بچه مورد نظر و البته پیش میاد جای دوستهاش باشه و من مربی

یه نکته کلی این هست که تمام دیالوگهای همه افراد این بازی رو آوینا دیکته می کنه به بازیگرها و حتی بعضی وقتها این نقشهایی که توسط تو داده می شود تا ساعتها ادامه دارد و تو شدیدا مراقب هستی کسی نقشش فراموشش نشود مثلا اگه بابا دختر تو هست و مامانش و من بابا!!!!!! باید در همه حال همدیگه رو با نقشهایی که تو مشخص کردی صدا کنیم و لاغیر!!!!!!!!

یعنی دختر گلم هم نویسنده هست هم کارگردان هم بازیگر هم مدیر صحنه ....

عاشقتم دختر خیلیییییییییییییییییییییییی ...................... زیادددددددددددددددددددد .........................

خیلی حرفها هست یعنی تمام زندگی ما توشده تو .... تو .... تو ..... حرفهات ولی نمی تونم ریز ریز بنویسم ولی چند تاش الان یادم افتاد مثلا :

داشتی می رقصیدی یه کم که رقصیدی آستینهای تابت رو درآوردی و شونه هات لخت شد – بابا می گه داری چیکار می کنی – می گی خوب من عروس شدم دیگه!!!!!- می گیم مگه عروس اینجوریه –می گه آرهههههه دیگههههههه- یعنی از نظرآوینا خانوم، عروس باید شونه هاش لخت بشه . حالا من موندم از کجا به این نتجه گیری مهمد دست یافته آخه ما فقط پارسال یه بار عروسی رفتیم و عروس هم که ندیدم !!!!!

یا اینکه تلفنی حرف می زنی ............. چه بی خرااااااااااااا (منظورت چه خبرا) ............ چه کاراها می کنی .............. آخر سرهم تند تند پشت سرهم می گی: سلام برسون – کاری نداری-خداحافظ-گوشی رو می دم به مامانم .....

به بابا می گی در قوطی رو باز کن-بابا چون نمی خواد باز کنه زور میزنه و باز نمی شه!!- می گی خوب بابا همه غذاتو بخور تا قوی بشی که بتونی باز کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیروز قرار بود خاله اینا بیان خونه ما-مهمون اومد براشون و نیومدند-می گی : مامان باید زیاد زیاد بخوابم تا بعدش بیان-منظورت این بوده که شب بشه و تو زیاد بخوابی و فردا بشه تا اونا بیان!!!! الهی فدای تو بشم همه چی رو می فهمی و جالب هست برام که خودمو خوشبخترین آدم دنیا می دونم وقتی تو موقعی که می خوام از خونه کسی بیاییم یا کسی از خونه ما بره، تو اصلااااااااااااااااااا بهانه نمی گیری و گریه نمی کنی

این روزها شدیدا در حال بررسی این هستی که کی دختر هست؟ کی پسر هست؟ کی بردار کی هست؟ کی خواهر کی هست؟ کی عمو؟ دایی؟ مامان بزرگ و .................

نمی دونم خیلی چیزهای دیگه .........

مهمترین نکته زندگی ما این روزها این هست که هر روز بیشتررررررررررررررر از قبل عاشق بابات میشی و تا حدی که وقتی می یام همدکودک دنبالت از پشت مادرها که جلوی در هستن سرک می کشی تا می بینی من اومدم به جای بابا .... جیغ می کشییییییییییی که تو برو بابا بیاد و تا .... وقتیکه بابات بیاد همچنان بهانه بابا رو داری، همه کارهای شخصی اتو باید بابا انجام بده از غذا خوردن وآب دادن و لباس پوشیدن وخوابوندن و..... البته وقتی بابا نیست رابطه ات با من خیلی عالیه ولی وقتی به قول معروف فیلت یاد هندوستون می کنه و یا بابات میاد شروع می کنی به زدن من و ..... در این مورد باید بگم وقتی می خواستیم خونه مامان بزرگ بودیم بابا ازت درخواست کرد که بهش در این مورد مرخصی بدی!!!!!! یعنی من و بابا هر دو تحت تاثیر قرار گرفتیم وقتی رفتیم اونجا و هیچ کاری نداشتی و به محض اینکه برگشتیم خونه دوباره دستورات امری ات مختص بابا شروع شد!!!!!! یعنی موندیم که تو چطور متوجه حرف بابا شدی و بدون هیچ توضیح و دلیل و برهانی کامل حرف بابا رو قبول کردی و ما فهمیدیم که دختر کوچولو و وروجک ما دیگه بزرگ شده!!!!!!!!

عزیز دلم عاشقتم هستم

می توان تمام دنیا رو در آغوش کشید

وقتی تمام دنیایت یک نفر باشد

عزیزدلم

اگر تو نبودی

من بی دلیل ترین اتفاق روی زمین بودم

تو هستی و

من محکمترین بهانه خلقت شدم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان روشا
28 خرداد 92 9:35
وایییییییییییی دلم رو برد این دلبرکی های پرنسس خانوم

خدارو شکر این قدر مهربون و خانوم شده مثل خودت عزیزم مطمئنن خیلی خیلی به خودت رفته

چقدر از بازی هاتون خوشم اومد حتما با روشا انجام می دم

دلم برای تو و آوینا تنگ شده حالا که از شیرین زبونی هاش نوشتی بیشتر تنگ شده از طرف من ببوسش و البته یادت نره اسفند دود کنی

من سه تا صلوات براش فرستادم

ممنون عزیزم خدا دختر گلت رو برات حفظ کنه