آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

دیگه بزرگ شدی

1392/10/9 11:26
نویسنده : مامان آوینا
599 بازدید
اشتراک گذاری

این چند تا پست رو که گذاشتم احساس کردم که باید می نوشتم

دیگه بزرگ شدی

وقتی آدم بهت نگاه می کنه دقیقا این احساس دست می ده که کاملا مستقل شدی و خیلی از کارها رو تنهایی انجام می دی با تسلط بیشتر و با اعتماد به نفس بیشتر

حتی خیلی جالبه که حتی قیافه آدم بزرگا رو موقع عصبانیت و خوشحالی و ... عینا می تونی نشون بدی

وقتی بهت نگاه می کنم کاملا احساس می کنم دیگه یه بچه وابسته و کوچولو موچولوی من نیستی و برای خودت خانوم شدی

وقتی برامون قصه می گی قیافه ات دیدنی هست .....

وقتی منو دعوا می کنی که لباس یا بشقاب یا غذایی که می خواستی نیاوردم و یا کاری که می خواستی نکردم ....

وقتی می خواهی منو دلداری بدی وقتی از چیزی ناراحت یا عصبانی می شم ....

و ....

در یک کلام کاملا میشه احساس کرد که دیگه سه سالت کامل شده

خانوم شدی عزیز دردونه من ... یکی یک دونه من ... خانومم گلدونه من ... عسلم نازگل من ... گل من گلدونه ام ... و .... و .....

 اینا رو برات می خونم و تو آخرش می گی :نه!!!!! می گم ا... مامان چرا نه؟ می گه: خوب برای بابام من، برای تو نیستم!!!!!

شبا بابا برات قصه می گه و می خوابی، قصه هاشو ضبط کردیم روی موبایل که بعد از اجرای زنده!!!! چند بار هم ضبط شده اش رو نقد می کنی و نمی دونم دفعه چندم خوابت می بره .... چون من دیگه خوابم می بره

اون روز برات دستکش خریدم بعد از مدتها که همش درخواست می کردی و من البته لزومی به خریدنش نمی دیدم ولی خوب ان چند روز هوا خیلی سرد شده دیدم واقعا لازمه چون دستهای خودمم هم یخ می زد و دستکشهای خودمم هم دارم می پوشم حالا جالبه که برات یه دستکش خریدم که نوک انگشتاش باز بود و یه کلاهک روی انگشتات رو می پوشوند .... تا دیدی : جیغغغغغغغغغغغ زدی که چرا پاره هست؟؟؟؟؟؟ دیدم دوست نداری و بابا هم گفت بریم عوض کنیم ..... رفتم یه دستکش برداشتم که انگشت نداشت و کل انگشتات رو یه جا می پوشوند ..... دوباره جیغغغغغغغغغغغغ زدی که چرا انگشت زیاددددددددددد نداره؟؟؟؟؟؟؟ این دفعه با هم پیاده شدیم و رفتیم ..... در کمال تعجب من !!!!!!!!!! یه دستکش با انگشتهای زیاددددد!!!!!! و به رنگ آبی!!!!!!!! انتخاب کردی و تلاشهای من برای جلب نظر کردن رنگ صورتی و قرمز هیچ نتیجه ای نداده است و اومدیم و ..... تا شب تلاش کردیم تا یاد بگیری این دستکش با انگشتهای زیادددددد رو بپوشی و البته دو سه بار موفق شدی و با خوشحالی گفتی از فردا هم موقع رفتن!! و هم موقع برگشتن!! باید دستکشهامو بپوشم!

صبح در عالم خواب به محض اینکه جورابهاتو پات کردم، سریع دستاتو بلند کردی که دستکشهام هم بیارررررررر!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان روشا
11 دی 92 9:17
منم دقیقا حس تو رو دارم نعیمه جون چه جالب پست الان منم یه جورایی شبیه این پستت بود می دونم چی می گی از حس بزرگ شدن اون موجود کوچیک خیلی رفتارهای آوینا با مزه اس خدا برات حفظش کنه حالا بابای روشا از این شعر ها براش می خونه می گه ااااااااااااااا من فقط خوشگل مامانمم
مامان آوینا
پاسخ
آره واقعا یه حسی .... خیلی دوست داشتنی هست
سيران
17 دی 92 15:12
ای جانمممممممممم آوینا، دوستش دارم یه مظلومیت و معصومیت خاصی تو چهره ش هست. حس بزرگ شدن بچه هاست که انرژی به ما می ده. انشالله که همیشه سالم و شاد باشه
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان آریا
21 دی 92 9:36
ایییییییییییییییی جانم آوینا خوب چرا دقت نمی کنی آخه بچه داره خیلی واضح میگه دست کش می خوام خدایی منم بودم حالم گرفته میشد احساسش رو درک می کنم یادمه بچه بودم (دبستانی ) همه دوستام از اون جامداد کتابی ها داشتن و من آرزوم بود از اونها داشته باشم بایام یه روز می خواست بره بازار و به من و داداشم قول داد جامدادی بگیره اما وقتی برگشت دو تا جا مدادی که شکل یک مداد بزر بود و قسمت پاکنش هم دربش بود خریده بود اینقدر توی روحیه ام تاثیر بد گذاشت و ناراحت شدم و دلم شکست که هنوز بعد از بیست و خورده ای سال اون روز رو یادمه در حالیکه من خیلی حافظه ضعیفی درخاطرات گذشته ام دارم
مامان آوینا
پاسخ
عزیزمممممممممممم بابا من که می دونستم اون چی می گه ولی خوب فکر می کردم پوشیدنش براش سخت باشه و زیاد براش کارایی نداشته باشه به هر حال تسلیم شدم!!!!
مامان آریا
30 دی 92 11:23
کجاییی پیدات نیست ؟
مامان آوینا
پاسخ
رفته بودیم تبریز!!! امروز برگشتم