آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

شروع تابستان 93 ... شروع کلاس پایینی تو ...

1393/4/9 10:41
نویسنده : مامان آوینا
525 بازدید
اشتراک گذاری

هفته اول تیرماه مامان جون و آیدین و خاله اومدن خونه ما، خیلی غیر منتظره و بی خبر و تو خیلی.... خوشحال شدی و با آیدین کلی بازی کردی ... خندیدی ... خوش گذشت ... پارک میناتور و دریاچه خلیج فارس رفتیم خیلی خوب بود

بعد از رفتن اونا چند روز  با هم اداره رفتیم به امید اینکه تعطیلات شروع میشه و  شاید دیگه مهد نذارمت ولی خوب خبری از تعطیلات نشد و شنبه که تو رو بردم مهد متوجه شدیم کلاست عوض شده و تو باید پایین باشی آخه بچه های سه سال به بالا، کلاس طبقه پایین هستن و تو محیا و کیان (به روایت خودت اینا فقط دوستای تو هستن) با هم اومدن پایین، کلاسی که تو آرزوشو داشتی و به امید اینکه بزرگ بشی و بیایی کلاس پایینی غذا می خوردی و....

ولی خوب انگار محیط جدید برات عادی نشده وقتی میایی خونه یه کم عصبانی هستی و جیغ و داد می کنی و ما یه کم باهات درددل می کنیم ... آروم میشی و می گی کلاس پایینی غذا نمی خوریم ... نمی خوابیم .... یعنی انگار هیچ چیز پایین رو قبول نداری ............. می دونم قبول کردن شرایط جدید تو هر موقعیتی یه کم سخت هست و زمان بر

از همین هفته ماه رمضان شروع شده و  ما  پنج شنبه و جمعه با یه برنامه شام جوجه کباب و شهر بازی و دوچرخه سواری و البته خانه تکانی هر ساله (هم به رسم مهمونی-هم مهمانی عزیز خداست و هم مهمون میریم و مهمون میاد- و هم به خاطر اینکه شاید رمقی نباشه تمیزکاری کرد) به استقبال ماه رمضان رفتیم و از شنبه روزه گرفتیم و تو تمام مدت تمیز کاری خونه سوال می کردی: آخه مگه مهمون میاد؟ ... بهت گفتم ماه رمضان هست ... مهمونی هست .... و تو مثل همیشه می گفتی: اااااااااا..........

یه کمی بازی کردن با تو و بردنت به پارک سخت شده ولی خوب سعی می کنیم بهت سخت نگذره

پارسال که مهد نرفتی کلا برنامه خوابت به هم ریخته بود و تا افطار نمی خوابیدی و موقع اذان می خوابیدی و تا سحر بیدار بودی و .............. اوضاعی بود ...... امسال تصمیم گرفتیم بری مهد تا هم خودت توی روزهای گرم توی خونه یا اداره حوصله ات سر نره و هم اینکه ما هم بتونیم راحتتر برای سحر و افطار آماده بشیم

ایشاله این ماه پر از خیر و برکت باشه برای همه

یه خبر خوش دیگه اینکه آخر ماه میریم تبریززززززززززززززززززززززززززززززز

ولی خوب نیتم از نوشتن این پست فقط ثبت اومدن تو به کلاس پایینی بود که اینقدر منتظرش بودی

عزیزم بزرگ شدنت مبارک

این روزها همه چیز مثل یه رویا ... مثل یه خواب شیرین ... خواستنی ... دوست داشتنی ... هست خیلی شیرین زبون شدی و هر روز بیشتر از قبل عاشق بابا می شی ... غذا خوردن و حرف زدن و .... همه چیز رو از بابا تقلید می کنی من عاشق توام و شیرین زبونی هات و زندگی لحظه لحظه با توووووووووووووووووو 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سیران
11 تیر 93 14:16
دوستم بزرگ شدن دختر نازنینت مبارک
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان روشا
14 تیر 93 17:37
سلام دوستم نماز و روزه هاتون قبول چقدر بد تعطیل نشدید اداره ما هم تعطیل نکرده بزرگ شدن دخترت مبارک روشا هم این ماه نرفت مهد اما هر وقت بره کلاسش عوض میشه ان شالله همیشه سالم و شاد باشید
مامان آوینا
پاسخ
ممنون عزیزم از شما هم قبول باشه واقعا نبود تعطیلات امسال منو افسرده کرد توی تابستون خلوت و سوت و کور و گرممممممممم اصلا حوصله اداره رو ندارم