آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

اولین برفی که چشای نازت دیدند

1390/9/5 11:10
نویسنده : مامان آوینا
289 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزک مامان امروز صبح اولین برف رو دیدی آخه پارسال که نی نی بودی و برف می اومد متوجه نمی شدی نازگلم ولی صبح که برفو دیدی خیلی تعجب کرده بودی حیف که نشد عکس بگیرم داشتیم می اومدیم اداره و تو توی ماشین خوابت برد و تو رو بردم مهد، خدا رو شکر از مربی ات خوشت می یاد وخ ودت می ری بغلش دیگه خیالم راحت شده (بابا میگه من باید عکاس می شدم از همه لحظات زندگیت عکس می گیرم تا بعدا به خودت نشون بدم)

ناز خوشگلم خیلی ناز و بامزه تر می شی هر روز بیشتر از قبل عزیزک مامان الهی قربون اون چشای نازت بشم این هفته حالت بهتر بود دیگه بهونه نمی گیری الهی هیچوقت مریض نشی و همه ناراحتی و مریضی های تو برای من باشه آخه طاقت ناراحتی و اذیت شدن تو رو ندارم

مامانی، من این روزها سرم شلوغه، یه بار میام مفصل برات از شیرینی هات می نویسم (من و بابا سخت مشغول دانلود هستیم بعدا که بگی برات تعریف می کنم چه کاری!!) امروز فقط اومدم بگم از دیدن برف تعجب کرده بودی ایشاله هزار سال زنده باشی و بهارها و تابستانها و پاییزها و زمستونها ببینی

آوینای زندگیم عاشقانه دوستت دارممممممممممممممممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان طاها
5 آذر 90 12:29
من و تو با هم تفاوتهای زیادی داریم تنها نقطه مشترکمون تو حس زیبای مادر بودنه. وبلاگه بسیار زیبایی دارین . خوشحال میشم به طاهای منم سر بزنید و با هم تبادل لینک داشته باشیم.