آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

مسافرت تابستانی

اول بگم آخر مرداد از تبریز برگشتیم شب عید فطر رسیدیم تبریز یعنی شب دوشنبه 6 مرداد بعد از اذان خونه مامان بودیم .............................. این بودنمان به دلایلی طولانی شد تا آخر مرداد طول کشید توی تمام این مدت من و تو هر روز به اونجا بودن عادت می کردیم و وابسته می شدیم ولی خوب باید بگم چون خونه خودمون نبود یه ذره برامون سخت بود هر چند مامان جون اینا تمام سعی اشون می کردن که اونجا مثل خونه خودمون باشه و ناگفته نماند ما هم دقیقا مثل خونه خودمون همه وسایلمونو هر چا دلمون می خواست جا داده بودیم هر وقت دلمون می خواست می خوابیدیم ... غذا می خوردیم ... بیرون می رفتیم و بر می گشتیم و سروصدا می کردیم ........... ولی باز به قول دخترکم که همش ...
4 شهريور 1393

شروع تابستان 93 ... شروع کلاس پایینی تو ...

هفته اول تیرماه مامان جون و آیدین و خاله اومدن خونه ما، خیلی غیر منتظره و بی خبر و تو خیلی.... خوشحال شدی و با آیدین کلی بازی کردی ... خندیدی ... خوش گذشت ... پارک میناتور و دریاچه خلیج فارس رفتیم خیلی خوب بود بعد از رفتن اونا چند روز  با هم اداره رفتیم به امید اینکه تعطیلات شروع میشه و  شاید دیگه مهد نذارمت ولی خوب خبری از تعطیلات نشد و شنبه که تو رو بردم مهد متوجه شدیم کلاست عوض شده و تو باید پایین باشی آخه بچه های سه سال به بالا، کلاس طبقه پایین هستن و تو محیا و کیان (به روایت خودت اینا فقط دوستای تو هستن) با هم اومدن پایین، کلاسی که تو آرزوشو داشتی و به امید اینکه بزرگ بشی و بیایی کلاس پایینی غذا می خوردی و.... ...
9 تير 1393

خرداد93

چند وقته زیاد حال و حوصله ندارم نه برای نوشتن نه برای خودم نه برای تو نه برای هیچ کس توی عهد چهل روزه ام هم یه کمی کوتاهی کردم ولی در کل بد نبود ولی خوب مخصوصا دیروز بعد از جند روز بی خوابی و خستگی .......... ولی می دونم اصلا دلیل موجهی نیست دوشنبه 6 خرداد صبح ساعت 6.30 حرکت کردیم به طرف مشهد و بعد از ظهر رسیدیم و اتاق گرفتیم و وسایل رو مرتب کردیم و رفتیم حرم شب مبعث (سالگرد قمری عقدمون) خیلی عالی بود خیلی دلم برای امام رضا تنگ شده و دلم هوای مدینه و مکه کرده بود ......................... صبح وسایل رو جمع کردیم و رفتیم حرم و بعد رفتیم بازار و برات یه چرخ خیاطی گرفتیم و خیلی خوشحال شدی عزیز دلم و قول گرفتی و بقیه جهیزیه ا...
20 خرداد 1393

بزرگ شدی، خانوم شدی ... عوض شدی، شیطون شدی

چند وقته تقریبا بعد از عید خیلی رفتارات عوض شده طوریکه مامان جون هم مکه تو رو دید گفت چقدر این دختر عوض شده خانوم شده!!!!!وای وای چطوری بگم، چقدر رفتارهای مستقلانه از خودت نشون میدی!!!!! ساده تر بگم به هیچ عنوان ما رو آدم حساب نمی کنی!!! حرفهای گنده گنده می گی و هر حرف و تذکر و نکته ای رو که بهت می گیم در عرض چند دقیقه یا ساعت یا روز به هر حال به یه نحوی به خودمون تحویل میدی و گوشزد می شی آخه من چقدر بهتون بگم .... یه خبر جالب که چند روز قبل از رفتنمون به حج علاقه عجیبی به بستن موهات با سنجاق و کش پیدا کردی که قبلا به هیچ عنوان اجازه نمی دادی موهاتو ببندم، البته چند ماهی بود به بلند کردن مو علاقه پیدا کرده بودی و فقط به دلیل بلند شدن موهات ...
22 ارديبهشت 1393

برگشت از سفر حج

ما به سلامتی 8 اردیبهشت از مکه برگشتیم و ....... با یه عالمه دلتنگی ..... الان که چندین روز از اون روز گذشته هنوز زنده ام .... وقتی اونجا بودیم با خودم می گفتم اگه از اینجا بریم حتما از دلتنگی می میرم و زنده نمی مونم ..... الان که دارم می بینم زنده ام، اشک از چشام جاری میشه .... همش مثل یه رویا بود یه خواب شیرین ..... اونجا که بودم هر بار .... قدم می ذاشتم حرم اشک از چشام جاری می شد و بغض گلویم رو می گرفت به یاد تمام دلتنگی هایی که توی اینهمه سال داشتم و در انتظار رفتن به اونجا بودم و همزمان با تمام وجود از خدا می خواستم تمام کسانی که دلشون میخواد اینجا بیان هر چه سریعتر قسمتشون بشه و مهمتر اینکه از خدا خواستم توی هر قدمی، ه...
20 ارديبهشت 1393

سفر حج

همسفر کوچولوی من می نویسم برای تو ... ایشاله روز جمعه 29 فروردین ساعت 9:40 شب پرواز داریم ... خوشحالم سال 1393 برای ما شروع خوبی داشت، از روز اول امسال، ما در تدارک این سفر پربرکت هستیم -که ایشاله قسمت همه .... بشه مخصوصا کسانی که آرزومندش هستند، آمین- خیلی احساس عجیبی دارم ترس، اضطراب، استرس و .... مخصوصا وحشت از اینکه از این فرصتم نتونم درست استفاده کنم و اونطور که باید و شاید بار سفرم رو ببندم، آخه همش احساس می کنم این یه دعوت و یه فرصت هست برای غربال زندگی و یه توشه هست برای ادامه راه .... بین همه ترسهام احساسی به من می گه انشاله همونی که دعوت کرده، خودش امکانات پذیرایی رو طوری مهیا کرده که همه کس در هر ظرفیتی به اندازه کاف...
27 فروردين 1393