آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

دخترم سرپا ایستاد

1390/7/25 8:28
نویسنده : مامان آوینا
307 بازدید
اشتراک گذاری

آوینای زندگیم قربون پاهات بشم که می تونی خودت وایسی آوینای زندگیم دیروز اومده بودی اداره مامان برای مراسم بازنشستگی خانم عیدی همکار مامان، لباستو عوض کردم و مثل هر بار دستمو ول کردم که آروم بشینی زمین ولی ننشستی همینطور ایستاده بودی بدون اینکه از جایی بگیری داشتم از خوشحالی غش میکردم می خواستم جیغغغغغغغغغغغغغغغغ بزنم دخترم تنهایی می تونه بایسته یعنی راه رفتنت خیلی نزدیکه.

شب هم که رفتیم خونه همش دستاتو ول می کردی و ایستادن تمرین می کردی من و بابا که قند توی دلمون آب می شد تازه دخترم نمی دونی داشتی با اون دستای کوچولوت انگور می خوردی اونقدر ناز و با مزه با اون انگشتای کوچولوت انگور بر می داشتی من فقط داشتم قربون و صدقه ات می رفتم و ضعف می کردم. دیشب زنگ زدم به خاله ها و مامان جون خبر دادم که هم می تونی حرف بزنی و هم می تونی وایسی احتمالا تا تولدت بتونی راه بری فــــــــــــــــــــــــــــــــدات بشم مامان گــــــــــــــــــــــــــل

زندگیممممممممممممممممم عاشقتم

فدای اون زبون شیرینت بشم الان دو روز هست وقتی بیدار میشی یه مامان هم به خنده ناز و با کرشمه ات اضافه کردی که روح از بدنم جدا می شه وقتی می بینم لبخند می زنی و می گی مامان.

قربونت برم یکی از همین روزها عکس خوشگلت رو میارم توی وبلاگت بذارم قشنگ و ناز من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)