آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

ناز دلم حرف میزنی برام دلبریها می کنی

سلام عزیزم از جمعه 12 اسفند دیگه کاملا داری حرف میزنی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ماهتررررررررررررررررررررر و نازتررررررررررررررررررررر از قبل شدی، من و بابایی از نگاه کردن به لذت می بریم و هر دو با وجد خاصی می گیم یعنی دختر کوچولوی ماست که اینقدر بزرگ شده و میتونه حرف بزنه و برقصه و راه بره و با ما شوخی میکنه و سربه سرمون میذاره خیلی دوستت دارم جمعه رفته بودم مانتو بخرم هر چی می پوشیدم می گفتی به به ... و یه مانتویی نگین داشت اونا نشون می دادی و می گفتی ننین و به به.... صدای همه حیوانا رو کامل میگی قبلا با خواهش و التماس می گفتی ولی الان خودت می گی و چقدر هم ناز می گی و حتی ادای بعضی از حیوانها رو در می...
15 اسفند 1390

دایره المعارف لغات دختر ناز و خوشگلم

عزیزکم از یازده ماهگی که گفتی مامان دیگه حرف زدن رو شروع کردی اما به زبون ناز خودت و به اراده خودت، هر موقع که دوست داری ناز خوشگلم عزیزدلم دلبریها می کنی که نگو و نپرس می خوام از لغتنامه ات بنویسم که چیا می گی، مثلا می گی: مامان بابا جیز در در بع بع بع الهی قربونتتتتتتتتتتت برم اندازه یه گله بره ناقلا بع بع می کنی مع مع مع ..... میو میو هاپ هاپ   صدای اسب رو بصورت یه شیهه خنده دار در میاری: آ.........  یعنی اینکه: صدای اسب، جیگرتو بخورم که چقدر ناز صدای اسب درمیاری   صدای ببر رو مثل یه خروپف ترسناک در میاری: هوم...... یعنی اینکه: صدای ببر، الهی فدای تو ...
23 بهمن 1390

کوتاه کردن موهای ناز و خوشگل و فرفری ات

عزیزدلم 10 بهمن خونه خاله سهیلا بودیم و موهاتو کوتاه کردیم و خیلی ناز و خوشگل شدی.  پنجشنبه رفتیم دینا دختر خاله معصومه رو دیدیم. آوینای عزیزم اونروز دوشنبه که تو رو مهد گذاشتم یه بغضی گلومو گرفت و همون روز توی اداره با خانم ....... جر و بحث کردم و چون تو حالت یه کم سرماخورده بودی سه شنبه و چهارشنبه خونه موندیم و تو خوشگلم باز هم هیچی نمی خوری. الان که دارم این پست رو می نویسم یکشنبه 16 بهمن هست و تو یه کم بهتری ولی صدات افتاده است و هیچی هم که نمی خوری، بابایی پیشت مونده و تو خونه هستی. ناز خوشگلم عزیزدلم امسال پاییز و زمستون و سرماهاش تمومی نداره. ...
16 بهمن 1390

عزیزم دیگه راه میری و اصلا هم نمی شینی

عزیزکم راه میری مثل یه عروسک کوچولو، ٢١ دی راه رفتنت شروع شد و الان بدون وقفه راه میری و می رقصی و سریع دستاتو میبری بالا و می رقصی موقع راه رفتن دستت رو مثل پارو تکون می دی تا تعادلت رو حفظ کنی ولی آنی خیلی از دستت ناراحت شدم که نمی ذاری ازت فیلم بگیرم یا عکس بندازم، آخه شیطوننننننننننننننننننننننننننننننننن چه جوری بهت نشون بدم که چیکارها می کردی ناز دلم میری روی مبل تکی دراز می کشی و خوتو تاب و قوس می دی و می دونی من از این کارت خوشم میاد زیرچشمی منو نگاه می کنی و همش می خندی دستت رو می گیرم و با هم راه میریم تو خونه و انگار من رو ابرها سیر می کنم عشق ایشاله همیشه سالم و شاد باشی وای آنی نمی دونییییییییییییییییییییییییییی...
9 بهمن 1390

دومین مرواریدت توی دهن کوچولوت برق زد

عزیزم آوینای من با اون دندونهات دقیقا مثل موش کوچولوی دوست داشتنی شدی عشق من دومین مرواریدت اول بهمن جوونه زد بعد از 13 آذر که اولین دندونت جوونه زده بود ولی آوینا نمی دونی چقدر دلم می سوزه که هنوز از اون دندونهات نتونستم عکس بگیرم آخه اینقدر شیطون شدی که تا دوربین رو می بینی روغن دستت هست می ذاری زمین و میایی اونو می گیری و من هم اصلا نمی تونم از پس تو بربیام قربونت برم الهی، خانوم شدی برای خودت  2 بهمن خاله نیر و آیدین و باباش اومدن خونه ما چه شیطونهایی می کردی روی هم رفته دختر خوبی بودی ولی وقتی خوابت می اومد دیگه قاط می زدی ناز دلم راه میرییییییییییییییییییییییییییییی دیگه یه لحظه هم نمی شینی حرف می زنی اسم ...
9 بهمن 1390

عزیز دلم راه رفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

عزیزم عسل بانوی زندگیم کبوتر کوچولوی من دیشب برای اولین بار بدون اینکه ما پیشت باشیم و تشویق و درخواست کنیم، خودت شروع به راه رفتن کردی و هر جا می خواستی بری تا جایی که می تونستی راه میرفتی و هر جا نمی شد چهار دست و پا و یا با کمک وسایل ادامه می دادی. عزیزم این ماجرای راه رفتن از 24 مهر که تونستی روی پاهات بایستی شروع شده بود و بالا خره بعد از سه ماه بطور مستقل راه رفتی و قدمهاتو روی این زمین مستقل گذاشتی عزیزکم الهی هیچوقت من و تو بی همدیگه نشیم عزیزمممممممممممممممممممممممممممم عاشق همه رفتارهات هستم نمی دونی چقدر دیوونه می شم وقتی دستت رو میذاری رو بینی ات و میگی سیس سیس و... می خندی نمی دونی وقتی یه تکه پارچه که پیدا م...
21 دی 1390

خجالتی، حرف گوش کن، مودب، آرام و .... نمی دونم چی بگم

عزیز دلم واقعا این رفتارت منو نگران ، خوشحال ... نمی دونم چی بگم وقتی می ریم مهمونی دست به هیچی... نمی زنی حتی خوراکی، اگه من بهت ندم برنمی داری وسایل و اسباب بازی هیچ کسو بر نمی داری و وقتی مهمون میاد اصلا به وسایل اونها حتی اگه دم دست باشه دست نمی زنی وقتی مهمون میاد خونه اصلا با صدای بلند حرف نمی زنی و نمی خندی.... دقیقا مثل یه آدم بزرگ نمی دونم این خوبه برای این سن تو یا نه. نمی دونم از خانومی ات هست یا خجالتی شدی یا .... هر چی که هست من عاشق این رفتارت هستم فقط می ترسم... یکشنبه عموها اومدند خونه ما و دوشنبه بعد ازظهر رفتند و تو مثل یه بانوی کوچولوی محترم جلوی مهمونها آبروداری کردی یعنی واقعا خودم هم انگشت به دهان...
14 دی 1390

راه رفتن تو و شب یلدا

آوینای زندگیم شب یلدا چهارشنبه شب بود فردا صبحش مامان جون و آقاجون می رسیدند خونه ما، برای همین تصمیم گرفتیم شب یلدا رو فرداش برگزار کنیم اون شب فقط سه تایی (من و تو بابایی) با هم بازی کردیم و تو اولین قدمهاتو از بغل من به بغل بابا می رفتی و می اومدی .... عزیز دلم بهترین آرزوها رو برات دارم ایشاله توی زندگین همیشه در بهترین راهها قدم بگذاری و همیشه توی مسیرهای خوب ثابت قدم باشی صبح ساعت 6ونیم مامان جون اینا رسیدند و تو همین که چشمت رو باز کردی رفتی بغل آقاجون و تا ساعت 9ونیم با اونها بازی کردی آخرش هم از خستگی بیهوش شدی و خوابیدی. قربونت برم همیشه تا چند ساعت غریبی می کردی ولی این دفعه انگار که یادت مونده بودند از تولدت که خونه اونها بو...
14 دی 1390

عسلکم اولین مرواریدهات توی اون دهن نازت درخشیدند

آوینای عزیزم روز ١٤ آذر یعنی پایان سیزده ماهگیت اولین مرواریدت توی اون دهن کوچولوت برق زد ولی عزیزکم الهی برات بمیرم چه اذیتی شدی آخه خوشگلم هم سرما خورده بودی (این دفعه از من گرفتی از پنج شنبه ١٠ آذر مریض شدیم (١٤ و ١٥ آذر تاسوعا و عاشورا بود) تا جمعه ١٨ آذر همش خونه بودیم و این دفعه من هم حالم بد بود، آنی، مامان از غصه تو ٦ کیلو لاغر شد. هر روز که می گذره همش می گم مامانی چقدر اذیت شده ما رو بزرگ کرده...) و هم درد لثه هات دیونه ات کرده بود اصلا نمی تونستی بخوابی مگه به زور دارو، همش تب می کردی و درد می کشیدی من هم مثل مترسک بالای سرت نشسته بودم هر از چند گاهی هم گریه می کردم آخه نازم کار دیگه ای نمی تونستم برات بکنم اونقدر برات لالایی می ...
22 آذر 1390